جنگ طالبان و پاکستان: از ابزار ژئوپولیتیک تا تهدید منطقهای
در طول تاریخ، جنگها را میتوان به دو دستهی اصلی تقسیم کرد: جنگهای عادلانه و مترقی و جنگهای ارتجاعی و ستمگرانه. جنگهایی که با هدف آزادی، عدالت، رفاه و رهایی انسان از قید ستم، بیعدالتی و تبعیض برپا میشوند، در زمرۀ نبردهای عادلانه و مترقی قرار میگیرند؛ اما آن جنگهایی که برای سلطهجویی، غارت، توسعهطلبی و استبداد صورت میگیرند، ماهیتی ارتجاعی و ضدانسانی دارند. از نمونههای درخشان جنگهای عادلانه میتوان به قیام اسپارتاکوس علیه نظام بردهداری روم اشاره کرد؛ زیرا اسپارتاکوس و یارانش برای نابودی یکی از ضدانسانیترین نظامهای تاریخ مبارزه کردند. جنبش سِرفها علیه نظام فئودالی نیز از همین دست بود، چراکه هدف آن برچیدن مناسبات ناعادلانه و ستمبار فئودالیسم به سود رهایی انسان بود.
گفتمان سوسیالیستیمطالب رسیده
مقدمه
در طول تاریخ، جنگها را میتوان به دو دستهی اصلی تقسیم کرد: جنگهای عادلانه و مترقی و جنگهای ارتجاعی و ستمگرانه. جنگهایی که با هدف آزادی، عدالت، رفاه و رهایی انسان از قید ستم، بیعدالتی و تبعیض برپا میشوند، در زمرۀ نبردهای عادلانه و مترقی قرار میگیرند؛ اما آن جنگهایی که برای سلطهجویی، غارت، توسعهطلبی و استبداد صورت میگیرند، ماهیتی ارتجاعی و ضدانسانی دارند.
از نمونههای درخشان جنگهای عادلانه میتوان به قیام اسپارتاکوس علیه نظام بردهداری روم اشاره کرد؛ زیرا اسپارتاکوس و یارانش برای نابودی یکی از ضدانسانیترین نظامهای تاریخ مبارزه کردند. جنبش سِرفها علیه نظام فئودالی نیز از همین دست بود، چراکه هدف آن برچیدن مناسبات ناعادلانه و ستمبار فئودالیسم به سود رهایی انسان بود.
در دوران معاصر نیز، انقلاب کوبا به رهبری فیدل کاسترو و چهگوارا نمونهای از یک جنگ مترقی است. آنان با بیرون راندن امپریالیسم آمریکا از کشورشان، استقلال ملی را احیا کردند، اصلاحات ارضی به اجرا گذاشتند، آموزش و بهداشت رایگان را برقرار کردند، فقر و بیمسکنی را کاهش دادند و سطح آگاهی و سواد مردم را بالا بردند. همچنین، جنگ مائو تسهدون علیه امپریالیسم ژاپن و نظام اربابورعیتی چین از برجستهترین نمونههای نبردهای مترقی قرن بیستم است. مائو چین را از اشغال ژاپن نجات داد، حزب کومینتانگِ وابسته به آمریکا را شکست داد، نظام اربابورعیتی را برانداخت و اصلاحات گستردهای در عرصههای بهداشت، آموزش، برابری جنسیتی و عدالت اجتماعی به اجرا گذاشت.
در برابر این نمونههای مترقی، تاریخ آکنده از جنگهای ارتجاعی و ضدانسانی است؛ جنگهایی که قدرتهای استعمارگر چون بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا برای اشغال سرزمینهای دیگران، غارت منابع طبیعی و گسترش نفوذ سیاسی خود به راه انداختند. در دوران معاصر نیز، جنگ ایران و عراق و جنگ اسرائیل علیه مردم فلسطین از جمله نبردهاییاند که میان دولتهای ستمگر و واپسگرا جریان داشتهاند؛ جنگهایی که نه در پی آزادی و عدالت؛ بلکه در خدمت قدرتطلبی، سلطه و استمرار تبعیض و ستم بر انسانها شکل گرفتهاند. جنگهای گروههای جهادی در افغانستان نیز از همین سنخاند؛ آنان نه برای آزادی و پیشرفت مردم؛ بلکه برای قدرت و اجرای برنامههای واپسگرایانه میجنگیدند.
درک ماهیت جنگ طالبان و پاکستان بدون شناخت این تمایز تاریخی میان جنگهای عادلانه و ارتجاعی ممکن نیست. این جنگ نیز در تداوم همان روند تاریخی جنگهای واپسگرایانهی منطقهای قرار دارد؛ جنگی میان آفریننده و آفریده، میان تروریستپرور و تروریست. هدف پاکستان نه نابودی طالبان؛ بلکه کنترل و هدایت این گروه در راستای منافع خود است. در این نبرد، مردم افغانستان هیچ نفعی ندارند و نباید هیزم سوختِ این جنگ ارتجاعی شوند.
پیدایش طالبان و نقش پاکستان در آن
طالبان در میانهی دهه ۱۹۹۰ میلادی با سازماندهی مستقیم سازمان استخبارات ارتش پاکستان (آیاسآی) و با حمایت سیاسی و غیرمستقیم ایالات متحده و بریتانیا و حمایت مالی عربستان سعودی شکل گرفت. هدف آمریکا و بریتانیا، دستیابی به نفوذ در آسیای میانه، کنترل منابع انرژی و ایجاد مسیر انتقال نفت و گاز از آسیای میانه به جنوب آسیا و اقیانوس هند بود. در واقع، آنان میخواستند از طریق ایجاد یک حکومت اسلامی محافظهکار در کابل، زمینهی نفوذ خود در منطقه و تضمین امنیت خطوط انتقال انرژی را فراهم کنند. در همین حال، پاکستان این گروه را برای تحقق اهداف ژئوپولیتیکی خود در افغانستان و منطقه پرورش داد.
پاکستان طالبان را ایجاد کرد تا این گروه را در خدمت اهداف ژئوپولیتیکی خود قرار دهد. مقامات ارشد این کشور نیز بارها به این واقعیت اذعان کردهاند. بینظیر بوتو، نخستوزیر وقت پاکستان، در مصاحبهای با روزنامه لوموند در سال ۲۰۰۱ آشکارا گفت: «فکر رویکار آوردن طالبان از انگلیسها بود، مدیریت آن را آمریکاییها کردند، هزینهی آن را سعودیها پرداختند و من اسباب آن را فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم.» (لوموند، ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۱)
این سخنان خود تأییدی است بر آنکه طالبان نه حاصل یک جنبش بومی؛ بلکه نتیجهی طراحی مشترک قدرتهای خارجی با محوریت پاکستان بود.
همچنین، پس از درگیریهای اخیر میان طالبان و پاکستان، خواجه آصف، وزیر دفاع پاکستان، در ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵ (۲۱ میزان ۱۴۰۴) با صراحت گفت: «طالبان ساخته خود ماست؛ در دوران نزدیکی با آمریکا، آنان را پرورش دادیم؛ اما حالا به مردمانی غیر قابلاعتماد بدل شدهاند.» (افغانستان اینترنشنال)
این اظهارات تازه نشان میدهد که حتی در سطوح عالی نظامی و سیاسی پاکستان نیز، ماهیت مصنوعی و وابستهی طالبان دیگر قابل انکار نیست.
از دیدگاه نظامیان پاکستان، طالبان ابزاری برای تحقق مفهوم موسوم به «عمق استراتژیک» در افغانستان بودند؛ بهاین معنا که اسلامآباد میخواست حکومتی مطیع و همسو در کابل روی کار آورد تا از نفوذ هند در غربِ پاکستان جلوگیری کند و در عین حال، مسیر دسترسی خود به آسیای میانه را باز نگهدارد. ارتش و آیاسآی، طالبان را نهتنها بهعنوان متحد ایدئولوژیک؛ بلکه بهمنزله بازوی اجرایی سیاست خارجی خود در افغانستان پرورش دادند. از اینرو، سقوط حکومت طالبان در سال ۲۰۰۱ بهمنزلهی شکست یکی از ابزارهای مهم سیاست ژئوپولیتیکی پاکستان بود و اسلامآباد از همان زمان کوشید این گروه را دوباره احیا و بازسازی کند تا نفوذ خود را در معادلات منطقهای حفظ نماید.
در نخستین دورۀ حاکمیت طالبان، این گروه نهتنها حدود ۹۰ درصد از خاک افغانستان را تحت کنترل خود درآورد؛ بلکه کشور را به مرکز فعالیت تروریسم جهانی و پایگاه اصلی شبکه القاعده و سایر گروههای تندرو تبدیل کرد. در آن دوران، طالبان مرتکب جنایات گسترده، سیستماتیک و ضدانسانی متعددی شدند: هزاران تن از مردم هزاره را در شهر مزار شریف، یکاولنگ و کندیپشت ولایت زابل قتلعام شدند؛ ساکنان مناطق شمالی بهطور هدفمند به قتل رسیدند؛ باغها و داراییهای مردم در ولایت پروان به آتش کشیده شد؛ مجازاتهایی چون قطع دست و پا بهصورت علنی اجرا میگردید؛ و زنان به اتهام «زنا» یا روابط جنسی خارج از ازدواج، سنگسار یا تیرباران میشدند.
طالبان در پی اجرای تفسیر تنگنظرانه و قشری از شریعت، هرگونه شادی و زندگی فرهنگی را سرکوب کردند. تلویزیون و ابزارهای موسیقی را میشکستند، پخش موسیقی و رقص را ممنوع نمودند و مردم را به شرکت اجباری در نماز جماعت وادار میکردند. کسانی که از حضور در مساجد خودداری میکردند، مجازات میشدند.
این رژیم زنستیز، دختران را از آموزش بازداشتند و زنان را از حق کار، آزادی رفتوآمد و حتی خرید کردنِ بدون همراهی محرم شرعی، محروم کرد و پوشیدن برقع یا روبند را بر آنان تحمیل نمود. طالبان نهتنها زنان را از ابتداییترین حقوق انسانی محروم ساختند؛ بلکه پیروان آیینهای دیگر، از جمله سیکها و هندوها را نیز مورد تبعیض و تحقیر قرار دادند. آنان را «نجس» میخواندند و برای تمایز از مسلمانان، بر پیشانیشان علامت میگذاشتند.
در نتیجه، افغانستان در دوران نخست حاکمیت طالبان به یکی از تاریکترین و خشونتبارترین ادوار تاریخِ معاصر خود فرو رفت؛ دورانی که در آن، دین به ابزار سرکوب، تبعیض و نابودی کرامت انسانی بدل شد.
در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، شبکهی تروریستی القاعده دست به حملهای هولناک در خاک ایالات متحده زد. اعضای این شبکه دو هواپیمای مسافربری را ربوده و به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک کوبیدند؛ حملهای که به مرگ نزدیک به سههزار تن انجامید. هواپیمای ربودهشده دیگری نیز به ساختمان پنتاگون، مقر وزارت دفاع آمریکا، اصابت کرد که در پی آن بیش از چهارصد نفر جان باختند و صدها تن دیگر زخمی شدند. همچنین، یک هواپیمای مسافربری دیگر که با هدف حمله به کاخ سفید ربوده شده بود، بر اثر مقاومت شجاعانهی مسافران در ایالت پنسیلوانیا سقوط کرد و همه سرنشینان آن جان باختند. این رویداد نقطهی عطفی در روابط ایالات متحده و طالبان بود و مسیر تاریخ معاصر افغانستان و منطقه را دگرگون ساخت.
سقوط طالبان و تشکیل جمهوری اسلامی افغانستان
این حملات، شوک عظیمی برای ایالات متحده آمریکا بود. دولت آمریکا شبکه تروریستی القاعده را مسئول مستقیم این فاجعه دانست و در پی آن، جرج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، آغازگر آنچه «جنگ علیه تروریسم اسلامی» خوانده شد، گردید. بزرگترین نیروی نظامی قرن تدارک دیده شد. ارتش ایالات متحده همراه با نیروهای ناتو، با بهکارگیری موشکهای توماهاک و بمبهای هدایتشونده، مراکز نظامی و پایگاههای طالبان را هدف قرار داد. همزمان، نیروهای موسوم به «جبههی شمال» بهعنوان نیروی نیابتی آمریکا، از چهار سوی کشور ـ شمال، شرق، مرکز، جنوب و غرب ـ بر مواضع طالبان یورش بردند. در مدت کوتاهی، «امارت اسلامی طالبان» فروپاشید؛ هزاران تن از اعضای طالبان و القاعده کشته شدند و شمار زیادی از آنان به اسارت درآمدند. صدها فرمانده و نیروی زبدۀ این دو گروه بازداشت و به زندان گوانتانامو منتقل شدند.
پس از سقوط رژیم طالبان، کنفرانس بن در آلمان برگزار شد. در این نشست، سران گروههای جهادی و حامیان محمد ظاهر، شاه پیشین افغانستان، گرد هم آمدند و تحت فشار ایالات متحده و متحدان غربی آن، بر سر تشکیل یک ادارۀ موقت به توافق رسیدند. در پی این توافق، حامد کرزی بهعنوان رئیس ادارۀ موقت برگزیده شد. نیروهای نظامی آمریکا، او را از ولایت ارزگان به کابل منتقل کردند، امنیتش را بر عهده گرفتند و ادارۀ موقت رسماً آغاز به کار کرد.
شش ماه بعد، ادارۀ موقت جای خود را به اداره انتقالی داد، قانون اساسی تدوین شد و نظام تازهای با عنوان جمهوری اسلامی افغانستان تأسیس گردید. این نظام بهمدت بیست سال بر سرنوشت مردم افغانستان حاکم بود.
در دوران جمهوری اسلامی، آزادیهای نسبی و محدود وجود داشت: رسانهها و مطبوعات تا حدی آزاد بودند؛ اعتراضات و تظاهرات مدنی صورت میگرفت؛ تشکلهای صنفی فعالیت میکردند؛ موسیقی و شادی ممنوع نبود؛ و احزاب لیبرال، ملیگرا و سکولار مجال فعالیت داشتند. با این حال، سازمانهای چپ و کمونیست اجازۀ فعالیت آزاد نداشتند و آزادی بیقید و شرط عقیده و بیان نیز برقرار نبود.
نقش پاکستان در احیای مجدد طالبان
با گذشت تنها یک سال، بهگفتهی پرویز مشرف، رئیسجمهور وقت پاکستان، از سال ۲۰۰۲ میلادی به بعد، گروه طالبان بار دیگر توسط ارتش و سازمان استخبارات نظامی پاکستان (آیاِسآی) برای تضعیف دولت حامد کرزی سازماندهی و احیا شدند. در اینباره، بیبیسی مینویسد: «ژنرال پرویز مشرف، رئیسجمهوری سابق پاکستان، برای نخستین بار پذیرفته است که سازمان اطلاعات نظامی پاکستان (ISI) از سال ۲۰۰۲ برای تضعیف دولت حامد کرزی، به پرورش دوبارۀ طالبان اقدام کرد.
آقای مشرف، که از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۸ عهدهدار رهبری نظامی و غیرنظامی پاکستان بود، در گفتوگو با روزنامهی گاردین چاپ بریتانیا گفته که پاکستان به این دلیل اقدام به حمایت و پرورش طالبان کرد که دولت حامد کرزی تحت سیطرۀ غیرپشتونها قرار داشت و آنان به هند، رقیب دیرینهی پاکستان، نزدیک بودند.
ژنرال مشرف میگوید: «مسلماً ما در جستوجوی گروههایی بودیم که بتوانند با این اقدام هند علیه پاکستان برخورد کنند. اینجاست که وظیفهی استخبارات مطرح میشود. استخبارات (پاکستان) با طالبان در تماس بود و قطعاً هم باید در تماس باشد.» (بیبیسی: «اعتراف مشرف به حمایت از طالبان؛ 'بازی دوگانه' پایان یافته؟»، ۱۴ فبروری ۲۰۱۵)
سیاست پاکستان در این دوران، بهروشنی دوگانه و فریبکارانه بود. از یکسو، در کنار ایالات متحده و ناتو بهعنوان «همپیمان در جنگ علیه طالبان» ظاهر میشد و از سوی دیگر، در خفا به تجهیز، پناهدادن و سازماندهی دوبارۀ طالبان ادامه میداد. مراکز آموزشی، درمانی و پناهگاههای امن طالبان در ایالتهای بلوچستان و خیبر پختونخوا ــ بهویژه در شهرهای کویته، میرانشاه و پیشاور ــ زیر حمایت مستقیم سازمان استخبارات پاکستان (آیاِسآی) قرار داشت.
این سیاست به پاکستان امکان میداد تا با بهرهگیری از طالبان، نفوذ استراتژیک خود را در افغانستان حفظ کند و از رویکارآمدن دولتهای ملیگرا، سکولار یا نزدیک به هند جلوگیری نماید. در واقع، ارتش و استخبارات پاکستان، طالبان را ابزار ژئوپولیتیکی برای مهار نفوذ هند و فشار بر دولت کابل و حفظ آنچه «عمق استراتژیک» مینامیدند، استفاده میکرد.
مفهوم «عمق استراتژیک» در سیاست پاکستان
مراد از «عمق استراتژیک» در سیاست نظامی پاکستان، داشتن یک دولت همسو و وابسته در افغانستان بود تا در صورت بروز جنگ با هند، بتوان از خاک افغانستان بهعنوان پشتجبهه و منطقهی امن استفاده کرد. پاکستان همواره بیم آن داشت که اگر در کابل دولتی ملیگرا یا نزدیک به هند قدرت بگیرد، از دو سو ــ شرق و غرب ــ در محاصرۀ دشمن قرار خواهد گرفت. از اینرو، با پرورش و حمایت از طالبان میکوشید تا نفوذ هند را در افغانستان مهار کرده و موقعیت منطقهای خود را حفظ کند.
بدینسان، جنگ افغانستان پس از سال ۲۰۰۱ نهتنها پایان نیافت؛ بلکه وارد مرحلهای تازه از رقابتهای نیابتی و منطقهای شد؛ رقابتی که قربانی اصلی آن، مردم رنجدیده و بیپناه افغانستان بود.
زمینههای داخلی و ابعاد منطقهای حمایت از طالبان
در طول بیست سال حاکمیت جمهوری اسلامی افغانستان، گروه طالبان بهتدریج بار دیگر زمینهی ظهور و قدرتگیری یافت. فساد گستردۀ اداری، بیعدالتی، تبعیض قومی، فقر، بیکاری، ناکامی و ضعف ساختاری حکومت و بحران مشروعیت سیاسی، بسترهای اجتماعی و اقتصادی لازم را برای احیای این گروه را فراهم ساخته بود.
افزون بر پاکستان، کشورهای دیگری همچون جمهوری اسلامی ایران، روسیه، قطر و عربستان سعودی نیز با طالبان روابط پنهان یا نیمهعلنی برقرار کردند. هدف ایران از برقراری این روابط، تضعیف نفوذ ایالات متحده و ناتو در منطقه و جلوگیری از گسترش حضور و نفوذ رقبای منطقهای در افغانستان بود. روسیه نیز در پی آن بود که با تقویت طالبان، حضور نظامی غرب را در مجاورت مرزهای جنوبی خود کاهش داده و در نهایت آنان را از افغانستان بیرون کند.
عربستان سعودی هم در چارچوب رقابت ایدئولوژیک و ژئوپولیتیکی با ایران و بهمنظور گسترش نفوذ جریان وهابی ـ سلفی در افغانستان، از طالبان پشتیبانی میکرد تا موازنهی قدرت مذهبی و سیاسی را به سود خود تغییر دهد.
در همین حال، قطر هم کمک مالی به طالبان میکرد و هم نقش میانجی و تسهیلگر گفتوگوهای صلح را بر عهده گرفت. این کشور به درخواست ایالات متحده، دفتر سیاسی طالبان را در دوحه تأسیس کرد، به اعضای هیئت این گروه پناه داد و زمینهی گفتوگوهای مستقیم میان طالبان و آمریکا را فراهم ساخت.
این روند، که با حمایت واشنگتن و تأیید برخی کشورهای منطقه دنبال شد، سرانجام در سال ۲۰۲۰ به توافق مستقیم میان ایالات متحده و طالبان انجامید؛ توافقی که راه را برای بازگشت دوبارۀ طالبان به قدرت و خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان هموار ساخت.
تغییر اولویتهای راهبردی ایالات متحده
از سال ۲۰۱۴ میلادی، همزمان با خروج تدریجی نیروهای ناتو از افغانستان، طالبان با حمایت سیاسی و نظامی آشکار پاکستان و ایران و پشتیبانی سیاسی و اطلاعاتی روسیه، حملات خود را در سراسر کشور افزایش دادند.
دولت کابل، بهدلیل فساد گستردۀ اداری، بیتوجهی به مشکلات و نیازهای جامعه، ناکارآمدی نظامی و ضعف در رهبری سیاسی، و نیز وابستگی شدید به کمکهای خارجی، نتوانست اقتدار و مشروعیت خود را در میان مردم حفظ کند؛ ازاینرو، بخش بزرگی از مناطق روستایی بهتدریج به دست طالبان افتاد.
در این میان، جنگ بیپایان افغانستان به یکی از طولانیترین و پرهزینهترین نبردهای تاریخ ایالات متحده تبدیل شده بود. هزینههای مالی سرسامآور، تلفات انسانی و نارضایتی فزاینده افکار عمومی آمریکا، دولت واشنگتن را با فشارهای داخلی بیسابقهای روبهرو ساخت.
همزمان، ظهور دوباره روسیه و قدرتیابی چین بهعنوان رقبای ژئوپولیتیکی آمریکا، موجب شد تا اولویتهای راهبردی واشنگتن از «جنگ با تروریسم» به «رقابت میان قدرتهای بزرگ» تغییر یابد.
ناکامی در تثبیت دولت مرکزی و تداوم هزینههای سنگین نظامی، ایالات متحده را ناگزیر به بازنگری در راهبرد منطقهای خود ساخت.
از مذاکرات دوحه تا بازگشت طالبان به قدرت
در چنین شرایطی، برای ایالات متحده هیچ گزینهای جز مذاکره مستقیم با طالبان و شریکساختن این گروه در قدرت باقی نماند. به درخواست واشنگتن، دفتر سیاسی طالبان در دوحه، پایتخت قطر، گشوده شد و هیئت این گروه به رهبری عباس استانکزی به آنجا منتقل گردید. چند تن از سران طالبان نیز از زندان گوانتانامو آزاد و به قطر منتقل شدند. همچنین، به درخواست آمریکا، ملا عبدالغنی برادر، از بنیانگذاران طالبان، از زندان پاکستان آزاد شد تا در گفتوگوهای سیاسی شرکت کند.
مذاکرات رسمی میان دو طرف در دوران ریاستجمهوری باراک اوباما آغاز شد و در دوره دونالد ترامپ بهطور جدی و پیگیر دنبال گردید. زلمی خلیلزاد، بهعنوان نمایندۀ ویژه ایالات متحده، مأمور پیشبرد این مذاکرات شد. گفتوگوهای محرمانه در دوحه طی هجده ماه ادامه یافت و سرانجام به امضای «توافقنامه دوحه» انجامید.
بر اساس مفاد این توافقنامه، ایالات متحده تعهد کرد که نیروهای نظامی خود را از افغانستان خارج کند و در مقابل، امتیازاتی از جمله آزادی زندانیان طالبان و کاهش برخی محدودیتها و تحریمها را به این گروه واگذار نماید. در برابر، طالبان متعهد شدند که به نیروهای آمریکایی حمله نکنند و به شبکهی القاعده یا سایر گروههای تروریستی اجازه ندهند از خاک افغانستان برای تهدید منافع ایالات متحده استفاده کنند.
بهدنبال امضای این توافقنامه، و تحت فشار مستقیم واشنگتن، حدود پنجهزار زندانی طالبان از زندانهای افغانستان آزاد شدند؛ افرادی که پس از آزادی، بار دیگر توسط طالبان مسلح شده و به صفوف نبرد بازگشتند.
این اقدام موازنهی قدرت را در میدان جنگ بهگونهای چشمگیر به سود طالبان تغییر داد و ماشین نظامی این گروه را تقویت کرد. در واقع، توافقنامهی دوحه نهتنها مسیر خروج نیروهای آمریکایی را هموار ساخت؛ بلکه زمینه فروپاشی ساختار نظام جمهوری اسلامی افغانستان و بازگشت مجدد طالبان به قدرت را نیز فراهم آورد.
از فروپاشی جمهوری اسلامی افغانستان تا بازگشت امارت اسلامی طالبان
ارتش افغانستان، که طی دو دهه با کمکهای مالی و نظامی گستردۀ غرب، تجهیز شده بود، به دلیل فقدان انگیزه، روحیه، فساد و رهبری کارآمد، عملاً فروپاشید و شهرها یکی پس از دیگری به دست طالبان افتاد. اشرف غنی و شماری از مقامهای ارشد دولت، از کابل فرار کردند. در چنین شرایطی، طالبان نه از طریق یک پیروزی نظامی قاطع؛ بلکه به واسطهی فروپاشی داخلی و سقوط دولت جمهوری اسلامی افغانستان در 15آگوست ۲۰۲۱ (24 اسد ۱۴۰۰)، بار دیگر بر کابل مسلط شدند و «امارت اسلامی» خود را احیا کردند؛ امارتی که همچون گذشته، بر پایهی ترس، سرکوب، کشتار، تبعیض قومی و مذهبی، محدود کردن آزادیها و کنترل شدید جامعه بنیان نهاده شد. این روند، پیامدهای گستردهای برای ثبات اجتماعی، حقوق زنان، آزادی مطبوعات و توسعه اقتصادی افغانستان به دنبال داشت و افغانستان را به کشوری با فضای امنیتی شدید و زندگی روزمره پر از وحشت تبدیل کرد.
در طول بیش از چهار سال گذشته، طالبان با برقراری سیاستی مبتنی بر ترور، سرکوب، تهدید و ایجاد رعب و وحشت، فضای اجتماعی افغانستان را بهکلی درهم شکسته است. این گروه صدها نظامی دولت پیشین را بهصورت سیستماتیک دستگیر، شکنجه و اعدام کرده و هزاران مرد و زن را به اتهامات واهی بازداشت و زندانی نموده است. گزارشهای متعدد از قتل، تجاوز و شکنجه زنان در بازداشتگاهها و زندانهای طالبان حکایت دارد.
گروه طالبان در ادامه سیاستهای قومی و تبعیضآمیز خود، مردم تاجیک ــ بهویژه ساکنان ولایتهای پنجشیر و پروان ــ را بهطور هدفمند و سازمانیافته بازداشت، زندانی و سرکوب کردهاند و صدها تن از آنان را به قتل رساندهاند. در همین حال، حملات تروریستی علیه مردم هزاره، همچون دوران جمهوریت، ادامه یافته و دهها رویداد مرگبار موجب کشته و زخمی شدن صدها غیرنظامی گردیده است.
زنان از تمامی حقوق انسانی، مدنی و اجتماعی خود محروم شدهاند و میلیونها دختر از تحصیل در مکاتب و دانشگاهها بازماندهاند. پدیدۀ ازدواجهای اجباری بهشدت افزایش یافته و افغانستان به زندان بزرگ برای ساکنانش تبدیل شده است؛ جایی که مردم در فضای ترس، ناامنی و بیاعتمادی روزگار میگذرانند.
بهعلاوه، در حال حاضر بیش از بیستویک گروه تروریستی، از جمله داعش، القاعده، لشکر جهنگوی، جیش محمد، تحریک اسلامی ازبکستان، انصارالله تاجیکستان، حزب اسلامی ترکستان شرقی و تحریک طالبان پاکستان (تیتیپی)، تحت حمایت «امارت اسلامی» در خاک افغانستان فعالیت آزادانه دارند.
بازگشت طالبان و پیامدهای فرامرزی آن برای امنیت جنوب آسیا
پاکستان تحریک طالبان را بهمنظور حفظ نفوذ خود در افغانستان ایجاد، حمایت و به قدرت رساند تا این گروه دولتی وابسته به اسلامآباد باقی بماند، به منافع استراتژیک پاکستان آسیبی وارد نکند و با هند روابط دوستانه و محکم برقرار نکند.
با این حال، طالبان برخلاف انتظار طراحان پاکستانی عمل کردهاند. بر اساس گزارش مستند «افغانستان اینترنشنال»، در بیش از چهار سال گذشته، میان نیروهای امارت اسلامی و ارتش پاکستان بیش از ۱۵۰ درگیری روی داده است؛ درگیریهایی که صدها کشته و زخمی بر جای گذاشته و خسارات قابلتوجهی به پایگاهها و تأسیسات نظامی مرزی دو طرف وارد کرده است. یکی از عوامل اصلی این تنشها، اختلاف دیرینه بر سر «خط دیورند» است؛ مرزی که طالبان، همانند دولتهای پیشین افغانستان، آن را به رسمیت نمیشناسند و همواره منبع درگیریها و خونریزیهای مرزی در جنوب و شرق کشور بوده است.
افزون بر این، شواهد متعدد نشان میدهد که «امارت اسلامی» بهصورت غیررسمی و مخفیانه از تحریک طالبان پاکستان (TTP) حمایت نظامی و لجستیکی بهعمل میآورد. این گروه رسماً علیه دولت پاکستان اعلام «جهاد» کرده و در سالهای اخیر توان نظامی و سازماندهی خود را بهگونهای چشمگیر گسترش داده است. تحریک طالبان پاکستان عملیاتهای مرگبار متعددی را در ایالتهای خیبرپختونخوا و بلوچستان علیه ارتش و نیروهای پولیس پاکستان انجام داده است. این گروه با بهرهگیری از سلاحهای آمریکاییِ باقیمانده در افغانستان و بهکارگیری تاکتیکهای چریکی مشابه طالبان افغانستان — از جمله بمبگذاری، حملات انتحاری و استفاده از موترهای بمبگذاریشده علیه پایگاههای نظامی پاکستان — توان رزمی خود را تقویت کرده و به نبرد ادامه میدهد. گزارشهای رسانهای حاکی است که در ماههای اخیر، TTP به پهپادهای انتحاری نوع FPV نیز مجهز شده است؛ امری که افزون بر تهدید امنیت داخلی پاکستان، خطرات فرامرزی و بیثباتی منطقهای در جنوب آسیا را نیز افزایش داده است.
از سوی دیگر، پاکستان مدعی است که گروههای «تحریک طالبان پاکستان» (TTP) و «ارتش آزادیبخش بلوچ» (BLA) از سوی هند حمایت میشوند تا با هدف ضربه زدن به ارتش و پولیس و تضعیف ثبات داخلی، زمینه تجزیه پاکستان را فراهم سازند. مقامات اسلامآباد همچنین «امارت اسلامی افغانستان» را متهم میکنند که برای اعضای این گروهها در خاک افغانستان پناهگاههای امن ایجاد کرده و آنان از آنجا عملیات تروریستی خود علیه اهداف پاکستانی را سازماندهی میکنند.
در همین حال، طالبان افغانستان مناسبات خود را با هند گسترش دادهاند؛ موضوعی که برای پاکستان زنگ خطری جدی بهشمار میرود. بهتازگی، امیرخان متقی، وزیر خارجه طالبان، سفری ششروزه به هند انجام داد و با استقبال گرم مقامات دهلینو روبهرو شد. وی در جریان این سفر اعلام کرد که حجم مبادلات تجاری میان افغانستان و هند به حدود یک میلیارد دالر رسیده است. گسترش روابط طالبان با هند، افزون بر ایجاد نگرانی در اسلامآباد، نشاندهندۀ تغییر تدریجی در محورهای قدرت جنوب آسیا است؛ جایی که دهلینو میکوشد نفوذ سنتی پاکستان در کابل را محدود سازد.
علاوه بر این، چین سرمایهگذاریهای گستردهای در پاکستان انجام داده است که حجم آن به دهها میلیارد دالر میرسد. بسیاری از پروژهها تکمیل شده و شماری دیگر همچنان در حال اجرا هستند. در سالهای اخیر، حملات مرگبار متعددی علیه کارمندان و مهندسان چینی در ایالتهای خیبرپختونخوا و بلوچستان رخ داده و تعدادی از شهروندان چینی کشته و زخمی شدهاند. پکن از افزایش فعالیت گروههای تروریستی در مناطق پاکستان بهشدت نگران است، زیرا ناامنیها میتواند امنیت «کریدور اقتصادی چین–پاکستان» (CPEC) را با خطر جدی روبهرو سازد. بازگشت طالبان به قدرت و فعالیت گروههای مسلحی چون TTP و BLA، همراه با مداخلات بازیگران منطقهای، امنیت جنوب آسیا را بهگونهای چشمگیر تهدید کرده است. این وضعیت نشان میدهد که سیاستهای تاریخی پاکستان در قبال افغانستان، برخلاف انتظار، بهجای تأمین عمق استراتژیک، موجب تشدید تهدیدات فرامرزی و تغییر موازنه قدرت در منطقه شده است.
جنگ پاکستان و طالبان و پیامدهای آن
در تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۲۵، حدود ساعت ۹:۵۰ شب به وقت کابل، دو انفجار شدید در نزدیکی میدان عبدالحق رخ داد. رسانهها گزارش دادند که این حمله از سوی پاکستان و با هدف ترور «نور ولی محسود»، رهبر تحریک طالبان پاکستان (TTP)، انجام شده است. برخی منابع اولیه از کشتهشدن رهبر این گروه خبر دادند؛ اما ساعاتی بعد، تحریک طالبان پاکستان با انتشار بیانیهای این ادعا را رد کرده و اعلام کرد که محسود زنده است. تاکنون وضعیت دقیق او بهصورت مستقل و رسمی تأیید نشده است. با این حال، TTP ویدیویی منتشر کرده و مدعی شده است که رهبر این گروه در سلامت کامل بهسر میبرد. اگر درستی این ویدیو تأیید شود، آشکار خواهد شد که تلاش پاکستان برای هدف قرار دادن رهبر تحریک طالبان پاکستان ناکام مانده است.
چهار روز پس از انفجار میدان عبدالحق، در ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵، طالبان افغانستان حملاتی گسترده را علیه پاسگاههای مرزی پاکستان در ولایتهای کنر، ننگرهار، پکتیا و پکتیکا انجام دادند. مقامات این گروه مدعی شدند که در این عملیات بیش از پنجاه نیروی پاکستانی کشته شده و پانزده پاسگاه نظامی تصرف و تخریب گردیده است؛ اما مقامات اسلامآباد این ادعاها را رد کردند.
در واکنش، پاکستان با استفاده از پهپادها، جنگندهها و توپباران، مواضع طالبان را در مناطق مرزی شرق افغانستان هدف قرار داد. این درگیریها سپس به برخی مناطق دیگر کشور، از جمله کابل، قندهار و اسپین بولدک گسترش یافت. بر اثر حملات هوایی پاکستان، پنج غیرنظامی در کابل کشته و بیست نفر دیگر زخمی شدند. همچنین، بر اساس گزارش «افغانستان اینترنشنال»، در حمله به اسپین بولدک ۱۷ غیرنظامی جان باخته و ۳۴۶ تن دیگر زخمی شدند.
پاکستان مدعی بود که مراکز نظامی طالبان و تحریک طالبان پاکستان را هدف قرار داده است؛ اما ویدیوها و اظهارات شاهدان محلی نشان میدهد که در کابل و اسپین بولدک شمار قابلتوجهی از غیرنظامیان کشته و زخمی شدهاند.
این تحولات نشاندهندۀ تشدید تنشهای مرزی میان طالبان و پاکستان و پیامدهای فرامرزی فعالیت گروههای شبهنظامی مانند تحریک طالبان پاکستان (TTP) است. وقوع حملات پیدرپی، استفاده از پهپادهای انتحاری و اقدامات تلافیجویانه، سطح تهدید علیه غیرنظامیان و ثبات منطقهای را بهطور چشمگیری افزایش داده و پیامدهای ژئوپولیتیکی گستردهای برای روابط کابل-اسلامآباد و امنیت جنوب آسیا به همراه داشته است. علاوه بر این، استمرار چنین درگیریهایی میتواند زمینهای پیچیدهتر شدن بحرانهای مرزی و افزایش رقابتهای منطقهای میان بازیگران کلیدی در جنوب آسیا را ایجاد کند.
در ادامه رخدادها، در ۱۸ اکتبر ۲۰۲۵ در ولسوالی اُرگونِ ولایت پکتیکا یک حمله هوایی رخ داد که بر اثر آن سه بازیکن جوان کرکت افغانستان — کبیر آغا، صبغتالله و هارون — کشته شدند. این مرگها توسط انجمن کرکت افغانستان تأیید شد. گزارشها دربارۀ شمار کُل جانباختگان متفاوتاند؛ برخی منابع از کشتهشدن سه بازیکن و مجموعاً هشت نفر خبر دادند و برخی گزارشها عددی نزدیک به ده کشته را ذکر کردند؛ بنابراین شمار دقیق کُل قربانیان در گزارشهای اولیه تا حدی متغیر است. در پی این حادثه، فدراسیون کرکت افغانستان اعلام کرد که تیم ملی از تورنمنت سهجانبهی پیشرو در پاکستان کنار میکشد.
براساس گزارش رسانههای بینالمللی و منطقهای، مذاکرات هیئت طالبان به سرپرستی ملا محمد یعقوب، وزیر دفاع طالبان، و هیئت پاکستانی به سرپرستی خواجه محمد آصف، وزیر دفاع پاکستان، در دوحه، پایتخت قطر، به پایان رسید. در این دیدار، دو طرف توافق کردند که سطح تنشها را کاهش دهند و از حملات گروههای مسلح از خاک یکدیگر جلوگیری کنند.
بر اساس گزارش رسانههای منطقهای، محور اصلی این گفتوگوها، ایجاد آتشبس فوری، جلوگیری از استفاده خاک افغانستان برای حمله به پاکستان و پرهیز از حملات تلافیجویانه متقابل بود. اسلامآباد خواستار آن شد که طالبان اقداماتی «قابل راستیآزمایی» برای مهار گروههایی چون تحریک طالبان پاکستان (TTP) و ارتش آزادیبخش بلوچ (BLA) انجام دهند.
در مقابل، هیئت طالبان از پاکستان خواست تا از حملات هوایی و پهپادی در داخل افغانستان خودداری کرده و اختلافات را از مسیر دیپلماتیک پیگیری نماید. با وجود توافق اولیه برای کاهش تنش، تحلیلگران میگویند که جزئیات اجرایی و ساز وکار نظارتی این توافق هنوز نامشخص است و بیم آن میرود که بدون تضمین عملی، آتشبس دوام چندانی نداشته باشد.
پاکستان، تحریک طالبان پاکستان را گروهی تروریستی توصیف میکند؛ اما طالبان افغانستان را تروریست نمیداند. از دید اسلامآباد، هر گروهی که به منافع یا نیروهای پاکستانی آسیب برساند، «تروریست» محسوب میشود؛ اما گروههایی که در داخل افغانستان دست به کشتار مردم یا تخریب زیرساختهای کشور میزنند، در تعریف تروریسمِ پاکستان جای نمیگیرند.
هدف اصلی پاکستان چیست؟
بعد از حملات پاکستان به طالبان، افراد زیادی دچار توهم شدند و گمان می کردند که پاکستان در پی نابودی طالبان است. در حالی که پاکستان در پی مهار طالبان است، نه نابودی کامل آنان. اسلامآباد میخواهد طالبان با پاکستان روابط حسنه و دوستانه برقرار کنند، خط دیورند را بهرسمیت بشناسند، جلوی فعالیت و تقویت گروههایی مانند TTP و BLA را بگیرند، در امور داخلی پاکستان دخالت نکنند و اجازه ندهند افغانستان به حوزۀ نفوذ هند تبدیل شود.
اگر طالبان مطابق خواستههای اسلامآباد عمل کنند، اسلامآباد در درجه اول تمایلی به تشدید درگیری یا نابودی آنان ندارد. اما در صورتی که طالبان مرز دیورند را نپذیرند، گروههایی مانند TTP و BLA را تقویت کنند، رهبران و فرماندهان این گروهها را در خاک افغانستان پناه دهند، یا تجهیزات نظامی و حمایتی در اختیارشان قرار دهند و حملات تروریستی علیه پاکستان ادامه یابد، اسلامآباد این وضع را تحمل نخواهد کرد. در چنین سناریویی، پاکستان ممکن است به اقدامات امنیتی شدید متوسل شود یا از بازیگران نیابتی برای پیشبرد منافع خود بهره گیرد.
این سیاست نشان میدهد که هدف محوری اسلامآباد همواره حفظ کنترل و نفوذ بر روندهای افغانستان بوده است؛ اما هرگاه طالبان برخلاف منافع اسلامآباد رفتار کنند، دولت پاکستان آماده است از ابزارهای سختگیرانه یا گزینههای نیابتی استفاده کند. این تناقض میان سیاستِ مهار و واقعیتهای میدانی، میتواند پیامدهای سیاسی، امنیتی و انسانی گستردهای در سطح منطقه در پی داشته باشد.
حملات تروریستی در پاکستان و پیامدهای آن برای مهاجران و مردم افغانستان
تنشها و درگیریهای اخیر میان طالبان و پاکستان، همراه با گسترش حملات تروریستی در مناطق مرزی، تأثیرات ویرانگری بر وضعیت مهاجران افغانستانی در خاک پاکستان بر جای گذاشته است. در چهار و نیم دههی گذشته، میلیونها شهروند افغانستان در پاکستان زندگی کردهاند. در مقایسه با جمهوری اسلامی ایران، رفتار دولت پاکستان در گذشته نسبتاً ملایمتر و انسانیتر بود؛ اما با افزایش ناامنی، بحران اقتصادی و موج جدید ترورها، شرایط مهاجران بهطور چشمگیری تغییر کرده است.
دولت اسلامآباد بسیاری از مشکلات داخلی و امنیتی خود را به مهاجران نسبت داد، از تمدید کارتهای اقامت خودداری کرد و سپس برنامهی اخراج گستردۀ آنان را آغاز نمود. روند اخراج مهاجران از اکتبر ۲۰۲۳ (میزان ۱۴۰۲) آغاز شد. در مرحلهی نخست، مهاجرانِ فاقد مدارک قانونی هدف قرار گرفتند؛ سپس دارندگان «کارت افغان» و در نهایت دارندگان «مهاجر کارت» نیز مشمول این سیاست شدند.
بر اساس گزارش کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان (UNHCR)، تاکنون بیش از ۱٫۵ میلیون مهاجر افغانستانی بهطور اجباری و بخشی از آنها داوطلبانه خاک پاکستان را ترک کردهاند. در جمعه، ۱۷ اکتبر ۲۰۲۵ (۲۵ میزان ۱۴۰۴)، شهباز شریف، نخستوزیر پاکستان، در نشست فوقالعادهای با مقامات ارشد کشور، دستور داد که تمامی مهاجران فاقد مدارک قانونی باید بهصورت فوری از خاک پاکستان اخراج شوند. این تصمیم موج تازهای از نگرانی، بیخانمانی و نقض حقوق انسانی مهاجران افغانستانی را در پی داشت.
علاوه بر اخراج گستردۀ مهاجران، دولت پاکستان حدود دو هزار کانتینر از اموال تاجران افغانستانی را در بندر کراچی متوقف کرده و از بارگیری آنها جلوگیری میکند. پس از درگیریهای اخیر میان طالبان و پاکستان، صدها لاری حامل کالاهای تجاری در گمرکهای تورخم و اسپین بولدک نیز برای روزها متوقف ماندند و اجازه ورودشان به خاک پاکستان صادر نشد. این اقدامات موجب اختلال جدی در تجارت دوجانبه و زنجیرۀ تأمین کالاها شده و خسارات سنگینی به تاجران افغانستانی و اقتصاد محلی وارد کرده است.
مهاجران افغانستانی در پاکستان اکنون در فضایی از ترس و ناامنی شبانهروزی بهسر میبرند. بسیاری از آنان از بازگرداندهشدن اجباری به افغانستان و خطر بازداشت توسط طالبان دچار اضطراب، افسردگی و فشار روانی شدید شدهاند. زندگی روزمرۀ خانوادهها مختل گردیده و دسترسی به خدمات اولیه، از جمله آموزش و بهداشت، با مشکلات جدی مواجه است. تعطیلی مکتبها و مراکز آموزشی در کمپها باعث شده، هزاران کودک از حق تحصیل محروم شوند و آیندۀ آموزشی و شغلی آنان در معرض تهدید قرار گیرد.
در ماههای اخیر، کمپهای مهاجران یکی پس از دیگری تعطیل شدهاند و خانههایی که مهاجران با سالها زحمت برای خود ساخته بودند، از سوی مقامات پاکستانی تخریب میشود تا از بازگشت دوبارۀ آنان جلوگیری گردد. همچنین خانههای گِلی و سرپناههای ساده مهاجران در حومه شهرها (در مناطق پشتوننشین) نیز هدف تخریب قرار گرفتهاند. دولت پاکستان به مالکان املاک دستور داده است که منازل و دکانهای خود را نه به مهاجران کرایه دهند و نه بهصورت گرو (رهن) واگذار کنند؛ در صورت تخلف، با مجازات بازداشت یا جریمه سنگین روبهرو خواهند شد.
بحران مهاجران افغانستانی در پاکستان نمونهای روشن از تأثیرات مستقیم درگیریهای مسلحانه و تروریستی بر زندگی انسانهاست. این بحران نشان میدهد که پیامدهای امنیتی و نظامی یک کشور میتواند اثرات گسترده اقتصادی، اجتماعی، انسانی و سیاسی داشته باشد و حل آن نیازمند راهکارهای فوری، جامع و انسانی است.
نتیجهگیری
طالبان محصولی از سیاستهای امنیتی و ژئوپولیتیکی پاکستان است. این گروه در نیمهی دهه ۱۹۹۰ با سازماندهی سازمان استخبارات ارتش پاکستان (آیاسآی) و با حمایت سیاسی و مالی بازیگران منطقهای و فرامنطقهای شکل گرفت؛ هدف اصلی از ایجاد طالبان، پیشبرد منافع ژئوپولیتیکی اسلامآباد و شرکایش در افغانستان بود. پاکستان دستکم دو بار نقش محوری در به قدرت رساندن طالبان ایفا کرد: نخست در نیمه دههی ۱۹۹۰ و بار دیگر با فروپاشی دولت دستنشاندۀ آمریکا در سال ۲۰۲۱.
در دوره بیش از چهار ساله حاکمیت اخیر، طالبان مرتکب جنایات گسترده و سیستماتیک علیه مردم افغانستان شده و بارها با دولتهای همسایه از جمله ایران، تاجیکستان و پاکستان درگیر گردیده است. بر اساس گزارش «افغانستان اینترنشنال»، در چهار سال گذشته حدود ۱۵۰ مورد درگیری میان نیروهای امارت اسلامی طالبان و ارتش پاکستان ثبت شده است. طالبان همچنین از گروههایی چون «تحریک طالبان پاکستان» (TTP) و «ارتش آزادیبخش بلوچستان» (BLA) حمایت کرده است؛ گروههایی که مسئول اجرای هزاران حمله تروریستی در داخل پاکستان و عامل تلفات گسترده انسانی بودهاند.
بهنظر میرسد طالبان دیگر کاملاً در چارچوب کنترل اسلامآباد قرار ندارد. رابطه رو به گسترش میان طالبان و هند، بهعنوان رقیب تاریخی پاکستان، نگرانیهای جدی برای اسلامآباد پدید آورده است. از این رو سیاست پاکستان ترکیبی دوگانه را دنبال میکند: از یکسو تلاش برای مهار و بازگرداندن طالبان به مدار نفوذ و منافع خود؛ و از سوی دیگر، در صورت ناکامی، مراجعه به گزینههای تهاجمی یا نیابتی برای تضعیف یا حذف ساختار «امارت اسلامی».
رابطهی عملی و ایدئولوژیک طالبان با گروههایی مانندِ «تحریک طالبان پاکستان» (TTP) و «ارتش آزادیبخش بلوچستان» (BLA) همچنان ادامه دارد. هدف BLA دستیابی به استقلال بلوچستان است، در حالیکه TTP بر آن است تا حکومت پاکستان را سرنگون کرده و «امارت اسلامی» را در این کشور برپا سازد. در صورت ناکامی در تحقق این هدف، این گروه تلاش خواهد کرد تا دستکم احکام شریعت را بهصورت محلی در مناطق قبایلی و پشتوننشین پاکستان تحمیل کند. طالبان افغانستان نیز در این پروژه شریک و ذینفع بهنظر میرسد. تداوم این همکاری ایدئولوژیک و میدانی میتواند تهدیدی جدی برای ثبات داخلی پاکستان و امنیت منطقهای محسوب شود.
در مجموع، بر اساس روندهای موجود و دادههای میدانی، انتظار میرود تنشها میان طالبان و پاکستان در ماهها و سالهای پیشِ رو ادامه یابد و حتی در مقاطعی شدت گیرد. سناریوی محتمل آن است که اسلامآباد تلاشهای دیپلماتیک خود برای مهار طالبان را ادامه دهد و در صورت ناکامی، به استفاده از ابزارهای نیابتی یا عملیات محدود برای خنثیسازی تهدید روی آورد. چنین روندی میتواند به تشدید بیثباتی در مناطق مرزی، گسترش جنگهای نیابتی و افزایش هزینههای انسانی و سیاسی در سطح منطقه بینجامد.
مردم افغانستان از پایان سلطه طالبان استقبال خواهند کرد؛ اما تحقق جامعهای آزاد، سکولار، دموکراتیک و انسانی تنها از مسیر تلاش و سازمانیابی کارگران و زحمتکشان، زنان مبارز و نیروهای کمونیست انقلابی و سکولار درون کشور امکانپذیر است، نه از طریق مداخله یا تصمیم دولتهای خارجی. تجربه تاریخی نشان داده است که تغییر واقعی و پایدار، زمانی رخ میدهد که از اراده و آگاهی جمعی مردم برخیزد، نه از ارادۀ بیرونی قدرتهای منطقهای یا جهانی.