مارکسیسم جنبش اجتماعی کاگران علیه سرمایه
در ایدئولوژی آلمانی، کمونیسم جنبش اجتماعی کارگران علیه نظام سرمایهداری معنا شده و مارکس انقلابی و رئالیست تا آخرین روزهای عمر خود معتقد به این اصل کلی باقی ماند. سرمایهداری به هر پیمانهای که رشد نماید، مثلاً به مرحله امپریالیسم رسید، بازهم جدال تاریخی بین دو طبقهی کارگر و سرمایهدار است و مارکسیسم منطقاً علم حل نهایی این مناقشه تاریخی است.
مطالب رسیده
در ایدئولوژی آلمانی، کمونیسم جنبش اجتماعی کارگران علیه نظام سرمایهداری معنا شده و مارکس انقلابی و رئالیست تا آخرین روزهای عمر خود معتقد به این اصل کلی باقی ماند. سرمایهداری به هر پیمانهای که رشد نماید، مثلاً به مرحله امپریالیسم رسید، بازهم جدال تاریخی بین دو طبقهی کارگر و سرمایهدار است و مارکسیسم منطقاً علم حل نهایی این مناقشه تاریخی است.
بناءً مارکس به جنبش اجتماعی کارگران علیه سرمایهداری که بدواً نارس و تخیلی بود، فقط دو موضوع کلیدی ( بینش مادی تاریخ و ارزش اضافی ) را ضم نساخت که این جنبش به علم رهایی بشریت بدل گردید، بلکه مارکس و انگلس نظام پیچیده و سرچپهی سرمایهداری و همچنان وضعیت سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر را نیز موشکافانه به تحلیل گرفته و تیوریهای سوسیالیسم علمی را بهصورت یک سیستم و بدیل نظام سرمایهداری در آثار خود، مانیفست، کاپیتال، نقد برنامهی گوتا، هجدهم برومر و نظایرش، برای آموزش عالی سیاسی-ایدئولوژیک و تشکیلاتی کارگران و زحمتکشان با استفاده از پراتیکهای اجتماعی ( انقلابات ۱۸۴۸آلمان و فرانسه و انقلاب ۱۸۷۱کمونارها ) تدوین کرد، تا حزب آگاه، منضبط و متشکل طبقهی کارگر ایجاد و با برنامه و اسلوبهای مقتضی، به اعمار جامعهی نوین اشتراکی تحقق ببخشد.
لهذا، تیوری و مبارزۀ تیوریک به مثابهی ابزار نقد نظام سرمایهداری، برای مارکسیستها از اهمیت زیادی برخوردار است. لنین و بلشویکها که در زمان سلطهی امپریالیستها و روسیه شبیه به زندان ملل و ژاندارم منطقه مبارزه میکردند، به اهمیت فهم عالی تیوریهای مارکسی و بردن این علم بین کارگران، زحمتکشان و ایجاد حزب طبقهی کارگر در آن اوضاع به مفهوم واقعی پیبرده، پیروز شدند و به غنای مارکسیسم در همان عمر کوتاه ( ۱۹۲۲ ـ ۱۹۱۷ ) افزودند که به یقین آموختن و بهکاربستن این تیوریهای بکر برای چپ مارکسیست افغانستان اشد نیاز و ضروری است.
یقین دارم که رفقای چپ سنتی ما این تیوریها را زیاد خوانده، میتوانند بحث کنند و به فراوانی، عبارت مبارزه طبقاتی را در نوشتههایشان بهکار برده اند؛ اما اینکه واقعیت را بگوییم اینها در فهم اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم انقلابی مشکل دارند.
اما آنچه برای ما مهم است اینکه، رفقا از کدام موضع سیاسی به مطالعات سوسیالیسم علمی و احتمالاً اقتصاد سیاسی و جامعه شناسی پرداخته اند؟ بی تردید از مواضع خرده بورژوایی و دهقانی مائو، اینها به مارکس و لنین از موضع مائو آشنایی دارند نه از موضع طبقهی کارگر که در نتیجهگیری مطالعات از اهمیت تعیین کنندهای برخوردار است. بهطور نمونه اینان بر همینمبنا، خلاف اصل مانیفست بهجای تصفیه حساب با بورژوازی خود، با این دشمن کارگران آشتی میکند و این اشتباه استراتژیک بیان موضع سیاسی خردهبورژوایی مائوئیستهاست.
مارکسیستها باور دارند که خانواده بورژوازی مارکسیسم را نمیتوانند بدانند، اما چرا؟ مگر بورژوازی کم فهم است؟ نخیر. این طایفه فاقد مواضع سیاسی طبقهی کارگری است، بناءً نتیجه نیز ضدکارگری میشود و این در تیوریهای مارکس اصولی تثبیت شده است.
مثلاً رهبران و کادر فرقههای چپ سنتی ما مانندِ رفیق اکرم، هادی محمودی، داکتر فیض و رفیق کلکانی، اولاً ملهم از موضع مشروطه خواهان و ثانیاً ملهم از رسالات سرخ مائو در مقابل رویزیونیسم خلق و پرچم تربیت نگرفتند؟ مگر تاریخ چپ افغانستان این را بازگو نمیکند؟
وباز، اگر چنین نیست، این کادرها از کدام اعتراضات کارگری نمایندگی میکنند از کارگران جنگلک، خانهسازی، نساجی گلبهار، از کارگران فابریکهی قند بغلان و یا از اعتراضات کارگران نفت و گاز شبرغان؟ و اگر میکنند در کجا در کدام سند و در کدام مشی سیاسی شان؟
بناءً جنبش چپ ما با قید ادعاهایی که دارند، جنبش اعتراضی کارگران علیه نظام سرمایهداری نیست و نبوده، جنبش فرقههای ملیگرای ضد استعمار، ضد تجاوز، ضد امپریالیسم، ضد فیودالیسم و ضد استبداد است. مبارزه طبقاتی شان هم روی همین ضدها متمرکز است نه روی ضد نظام سرمایهداری جهت اعمار دنیای آزاد و انسانی برای همه.
پس نمیشود این ها را مارکسیست خواند. مگر خمینی، صدام، قذافی، خامنهای، بورژواهای یمن و لبنان ضد امپریالیسیم و ضد استعمار و زور گویی نبودند و نیستند؟ نزد مارکسیستها فقط دفاع از منافع عام طبقهی کارگر، استقلال مبارزاتی این طبقه و در برابر سرمایه ایستادن مطرح بحث است نه منافع خلق، ملت و کشور، چرا؟ برای اینکه این طبقهی کارگر است که آزادی و منافع خلق، ملت و کشور را بیان و تمثیل مینماید.
با این حساب، هر جنگ و مبارزهای که کارگران و سوسیالیستها بنابر منافع عام خود آغاز و رهبری نکنند، جنگ و مبارزه ارتجاعی است. از جمله چهارده سال جنگ افغانها با روسها و جنگ ارتجاعی ۱۲ روزۀ ایران و اسرایل، در جنگ چهارده سالهی افغانها به نیابت غربیها. طبقه کارگر صدمات تاریخی دید حتا خود و ارزش کار صد سالهاش در کابل به باد فنا رفت. به همینسان در جنگ ۱۲ روزۀ ایران که به نیابت روسها، چینیها و اسرایل که به نیابت امریکا، انگلیس و فرانسه جریان داشت. کارگران این دو کشور به جز اینکه آواره شدند و به هلاکت رسیدند و ارزش زحمات دهها سال شان به تلی از خاکستر مبدل شدند، چه سودی داشت؟