طالبان، اپوزیسیون مرتجع و چپ مترقی افغانستان
رژیم طالبان به مثابهی نیرویی سیاسی، نظامی و دینی که ریشه در روابط تولیدی سرمایهداری عقبمانده دارد و مشروعیت خود را از فرهنگ مردسالارانهی قبیلهای و بنیادگرایی مذهبی میگیرد، یک سیستم قرون وسطایی را بر مردم افغانستان تحمیل نموده است که در آن نیمی نفوس؛ یعنی زنان اصلاً انسان به حساب نمیآید. رفتار و طرز نگرش طالبان نسبت به زنان، علم، آزادی و حقوق مدنی شهروندان، منعکس کنندۀ فرهنگ و دین است که بر بقایای مناسبات فئودالی و سرمایهداری عقب مانده استوار میباشد. اگرچه بنیان اجتماعی رژیم طالبان را افرادی از ساکنان روستاها و خانوادههای کمدرآمد تشکیل میدهند، جایی که دولتهای قبلی به خاطر محدودیتهایشان کنترلی بر آن نداشتند و خدمات رفاهی در حداقل بود؛ اما درچهار سال گذشته به دلیل فساد و غارت منابع اقتصادی و مالی داخلی و کمکهای خارجی، طبقهای نخبه ظهور کرده است که نماینده سرمایهداری عقبمانده میباشد.
مطالب رسیدهگفتمان سوسیالیستی
پانزدهم اگست ۲۰۲۱ روزی است که طالبان از طریق معاملهای با امپریالیسم آمریکا و ناتو قدرت را در افغانستان بهدست گرفتند. این روز اگر از یکسو نشانگر شکست مفتضحانهی آمریکا و ناتو پس از بیستسال اشغال در افغانستان است. از جانب دیگر چهار سال گذشته دوران بیرحمانهای از آپارتاید جنسیتی، فاشیسم مذهبی سرمایه، افزایش تفاوتهای طبقاتی، فقر و بیکاری و مهاجرت کتلوی را رقم زده است.
به مناسبت چهارمین سالگرد سیاه به قدرت رسیدن دوباره طالبان در افغانستان، نگاهی مختصر به وضعیت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان و موقعیت جنبشهای اجتماعی و سیاسی میاندازم.
ماهیت طبقاتی رژیم طالبان
رژیم طالبان به مثابهی نیرویی سیاسی، نظامی و دینی که ریشه در روابط تولیدی سرمایهداری عقبمانده دارد و مشروعیت خود را از فرهنگ مردسالارانهی قبیلهای و بنیادگرایی مذهبی میگیرد، یک سیستم قرون وسطایی را بر مردم افغانستان تحمیل نموده است که در آن نیمی نفوس؛ یعنی زنان اصلاً انسان به حساب نمیآید. رفتار و طرز نگرش طالبان نسبت به زنان، علم، آزادی و حقوق مدنی شهروندان، منعکس کنندۀ فرهنگ و دین است که بر بقایای مناسبات فئودالی و سرمایهداری عقب مانده استوار میباشد. اگرچه بنیان اجتماعی رژیم طالبان را افرادی از ساکنان روستاها و خانوادههای کمدرآمد تشکیل میدهند، جایی که دولتهای قبلی به خاطر محدودیتهایشان کنترلی بر آن نداشتند و خدمات رفاهی در حداقل بود؛ اما درچهار سال گذشته به دلیل فساد و غارت منابع اقتصادی و مالی داخلی و کمکهای خارجی، طبقهای نخبه ظهور کرده است که نماینده سرمایهداری عقبمانده میباشد.
سیاستهای طالبان نه تنها مبتنی بر افراطگرایی مذهبی است؛ بلکه یک استراتژی آگاهانه استوار بر تضاد طبقاتی است که ادارۀ حاکم، برای حفظ کنترل بر جامعه از شیوههای سرکوبِ قرون وسطایی استفاده میکند. طالبان با محروم کردن نصف نفوس جامعه (زنان) از تحصیل و استقلال اقتصادی، نیروی کارمطیع و بیسواد را تضمین میکنند که نمیتواند حکومت آنها را به چالش بکشد. بر اساس همین تضاد منافع و تقسیم طبقاتی رژیم طالبان، اتحادیههای کارگری را ممنوع و قانون کار را باطل ساختند. در افغانستان کارگران و زحمتکشان مانند زنان حق هیچگونه اعتراض را ندارند و شرایط کار در کارگاهها، معادن و بخشهای ساختمانی و ترانسپورتی کاملاً غیر انسانی و پرخطر است. در حقیقت این پالیسی تبعیض آمیز علیه اکثریت افراد جامعه نشان دهندۀ جریان مبارزه طبقاتی است، جایی که طبقه حاکم متشکل از بورژوازی کمپرادور، قاچاقبران مواد مخدر و اسلحه، روحانیون و جنگسالاران، طبقه کارگر، دهقانان، زحمتکشان، اقلیتهای قومی و مذهبی را سرکوب و استثمار میکند.
وضعیت طبقه کارگر و زحمتکشان
وضعیت کارگران و زحمتکشان در افغانستان تحت حاکمیت طالبان واقعاً دردناک و غیرانسانی است. فقدان تشکلهای مستقل کارگری، نبود قوانین حمایتی، و سرکوب هرگونه اعتراض، شرایطی را بهوجود آورده که کارگران در معادن، کارخانههای تولید برق و انرژی، ترانسپورت و پروژههای ساختمانی به شدت استثمار شوند و حتا جان خود را در محیطهای کاری ناامن از دست بدهند. همین چند ماه گذشته در ولایت بدخشان، تخار، سمنگان و نورستان در معادن زغال سنگ و سنگهای قیمتی انفجارهای رخ دادند که در نتیجهی آنها دهها تن از کارگران جانهای شان را از دست دادند. دولت طالبان و کارفرمایان در قبال محیط کار ناامن و کشته و یا معیوب شدن کارگران هیچگونه مسئولیت را به عهده نمی گیرند.
طی دو سال آخر، صد تن کارمندان متقاعد در کابل و ولایت دهها گردهمایی اعتراضی تشکیل دادند و خواهان پرداخت حقوق شان شدند؛ اما رژیم طالبان بهجای پرداخت حقوق تقاعد شان، آنها را لت و کوب، تهدید و تحقیر نمودند. حداقل حدود دو صد هزار متقاعد در افغانستان وجود دارند که طی چهار سال حاکمیت طالبان هیچگونه حقوق خود را دریافت ننمودهاند.
بهعلاوه موارد ذیل،عوامل متعدد داخلی و خارجی وجود دارند که طبقهی کارگر نتوانسته در افغانستان حداقل در سه دههی اخر به شکل یک نیروی اجتماعی منسجم، سازمان یافته٫ مستقل و طبقهای برای خود، عرض اندام نماید. در دوره فعلی حاکمیت طالبان بهطور خاص هرگونه تجمع، اعتراضی یا تشکیل اتحادیههای کارگری با واکنش خشن طالبان روبهرو میشود. بسیاری از کارگران به دلیل نیاز مالی و رقابت شدید اشتغال یابی مجبور به پذیرش هر شرایط کاری هستند و این عامل امکان تفاهم٫ اتحاد و مقاومت جمعی را از کارگران و زحمتکشان گرفته است. بیسوادی درحد بالا و سطح فرهنگی پایین در طبقات و اقشار زحمتکش و محروم اجتماعی باعث رشد بطی آگاهی سیاسی و انسجام طبقاتی گردیده است. به دلیل دههها جنگ و حاکمیت نظامهای استبدادی، بهخصوص در مقابل طبقه کارگر و ایدههای سوسیالیستی و چپ، جنبش کارگری فرصت رشد و بلوغ نداشته و همیشه در داخل کشور و خارج از افغانستان زیر فشار قرار داشته و مجبور به فروش نیروی کار خود در حد خیلی ارزان بوده است. پس از تسلط مجدد طالبان، بسیاری از فعالان چپ و سوسیالیست به خاطر خطر بالقوۀ دستگیری و اعدام، در داخل کشور زندگی و مبارزه مخفی را اختیار نموده و یا مجبور به ترک کشور شدهاند.
جنبش اعتراضی زنان
نیروهای مختلف در داخل و خارج از افغانستان در برابر حکومت طالبان مبارزه میکنند. جنبش اعتراضی زنان از همان روز اولِ به قدرت رسیدن طالبان بهطور خودجوش شکل گرفت، گسترش یافت و پیروزیهای بهدست آورد. اما متاسفانه به علت ضعف جنبش چپِ انقلابی و حضور غیر فعال نیروهای دموکراتیک و سکولار در افغانستان، جنبش اعتراضی زنان در برابر سرکوب گسترده و بیرحمانهی رژیم طالبان، نتوانست وحدت نظر و استحکام تشکیلاتی خود را حفظ کند. بر اثر مداخلهی اپوزیسیون مرتجع و نیروهای قومی و مذهبی و سازمانهای فرصت طلب انجویی این جنبش از موقف و محتوای رادیکال خود منحرف شد. آنها به جای ادامه مبارزه مستقلانه، با تقاضاهای رادیکال شان به دامن جامعه جهانی و کشورهای امپریالیستی افتادند که خود سناریوی فاجعه بار را در افغانستان رقم زدند و قدرت را به طالبان زن ستیز و ضد آزادی واگذار کردند. با وجود برخی انحرافات و تسلیم طلبیها و جو سرکوب شدید، تعداد زیاد زنان افغان در برابر طالبان دست از مقاومت نکشیدهاند. از اعتراضات خیابانی گرفته تا مکتبهای زیرزمینی، فعالیت در رسانههای جمعی در داخل و خارج از افغانستان زنان همچنان در برابر استبداد طالبان مقاومت میکنند. جنبش خودجوش زنان افغانستان اگرچه زیر ضربات بیرحمانهی رژیم سرکوبگر طالبان ضعیف و پراکنده شد؛ اما هنوز پتانسیل قوی یک مبارزۀ فمینیستی انقلابی را دارد. با این حال، بدون نیروهای چپ و مترقی سازمانیافته، جنبش خودجوش نمیتواند به اهدافش نایل آید و امکان انحراف، تطمیع، منزوی و متلاشی شدن آن همیشه وجود دارد.
فقدان یک جنبش قوی سوسیالیستی، مستقل، سکولار و دموکراتیک، خلایی ایجاد کرده است که به طالبان اجازه میدهد قدرت خود را تثبیت کنند. این رسالت نیروهای پیشرو و سوسیالیست است که این فرصت را از طالبان بگیرند و مبارزه زنان و طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را هماهنگ و رهبری نماید. اتحاد نیروهای چپ، ایجاد حزب انقلابی پیشرو، یک نیاز عاجل است تا کارگران روستایی و شهری و زنان بتوانند زیر پرچم آن با اطمینان، مطالبات برابری طلبانه و آزادیخواهانهی خود را با افق سوسیالیستی متحقق سازند.
اپوزیسیون طالبان
نیروهای نیابتی امپریالیسم و کشورهای همسایه، به اصطلاح اپوزیسیون سیاسی طالبان، متشکل از جنگسالاران تبعیدی، مقامات سابق فاسد و جناحهای قومی- مذهبی، نمی توانند آلترناتیو باشند. این نیروها که توسط قدرتهای خارجی مانند ایالات متحده، ایران، پاکستان و روسیه حمایت میشوند، نه خودشان و نه هم باداران شان به ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری باور دارند و نه هم علاقهای به آزادی زنان یا دموکراسی دارند. آنها بخشی ازهمان عوامل غارتگرانه و هژمونیستی هستند که ظهور طالبان را ممکن ساختند. تنها هدف اربابان اپوزیسیون سیاسی- نظامی طالبان، اجرای استراتژیهای خاص خودشان در منطقه و افغانستان توسط طالبان و ۲۲ گروه افراطی اسلامی دیگر است.
گروههای نیابتی امپریالیزم و کشورهای منطقه یا به اصطلاح اپوزیسیون طالبان به هر ذلت و خود فروشی تن میدهند تا حمایت کشورهای منطقوی و بین المللی را بهدست بیاورند و خود را نیروی جایگزین طالبان معرفی کنند؛ اما این گروههای نیابتی به لحاظ وابستگی به کشورهای بیگانه، موقعیت طبقاتی،عملکرد و باورهای دینی و قومی شان نزد مردم افغانستان اعتبار خود را از دست داده و هیچ تفاوتی ماهوی با طالبان، داعش و القاعده ندارند. آنها برای کسب امتیاز از طالبان و گرفتن سهم در قدرت سیاسی و غارت مردم میجنگند. این اپوزیسیون فاسد، مرتجع و متهم به نقض حقوق بشری، به مانند طالبان دشمن طبقهی کارگر، زنان و نیروهای مترقی، دموکراتیک و سکولار هستند.
افغانستان مستقل دموکراتیک و سکولار
چهار سال حکومت طالبان ثابت کرده است که اصلاح این رژیم غیر ممکن است. رژیم طالبان باید سرنگون شود - نه اینکه با مجموعهای دیگر از جنایتکاران جنگی، اسلامیستها و ملیگرایان قومی جایگزین شود و یا هم ساختار وسیع متشکل از طالبان و نیروهای اپوزیسیون مرتجع ایجاد گردد. رژیم طالبان باید در نتیجهی مبارزه مردم جای خود را به یک دولت منتخب مردمی بر اساس اصلاحات ارضی، ملی کردن منابع عمدۀ اقتصادی، مالکیت عمومی، صنایع کلیدی، تضمین حقوق کارگران، برابری زنان و مردان و سکولاریسم بسپارد.
برای تحقق این امر، نیروهای چپ، سوسیالیست، فمینیست، سکولار و دموکرات افغانستان باید متحد شوند. تشکیل یک جبههی متحد و غیر وابسته، علیه طالبان و حامیان خارجی شان، وظیفه عاجل و ضروری است. نیروهای مترقی افغانستان با تفاهم و انسجام درونی خویش میتوانند به مثابهی آلترناتیو و اپوزیسیون واقعی در فضای سیاسی افغانستان عرض اندام نماید. در حالیکه طالبان و اپوزیسیون مرتجع در وابستگی مطلق به قدرتهای بزرگ و کشورهای منطقه، بسر میبرند. اپوزیسیون مترقی باید تلاش نماید تا همبستگی جنبشهای کارگری، زنان و نیروهای مترقی در منطقه و جهان را کسب کند.
توهم حمایت «جامعهی جهانی»
برخی نیروهای سیاسی، اجتماعی و گروههای زنان افغانستان در سالهای اخیر با این توهم فعالیت کرده اند که «جامعه جهانی» و قدرتهای بزرگ سرمایهداری مدعی دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زنان، حامیان واقعی آنان هستند. این گروهها با تکیه بر شعارها و وعدههای امپریالیستهای غرب، تصور میکردند که فشار بین المللی میتواند ساختارهای مردسالارانه، زن ستیزانه و غیر دموکراتیک را در افغانستان تغییر دهد. اما شکست و خروج نیروهای نظامی آمریکا و متحدانش در سال ۲۰۲۱ و سپردن اسلحه و تجهیزات نظامی به ارزش میلیاردها دالر به طالبانِ زن ستیز و بعد هم سکوت نسبی شان در برابر سرکوب سیستماتیک زنان توسط طالبان، این توهم را به روشنی آشکار کرد. جامعه جهانی نه تنها نتوانست تضمینی برای حقوق زنان افغانستان ارائه دهد؛ بلکه با معاملات سیاسی و منافع ژئوپولیتیک خود، مردم افغانستان و بهخصوص زنان را قربانی کردند.
این تجربه نشان میدهد که کشورهای غربی و امپریالیستی، به رغم ادعاهای فریبنده در دفاع از دموکراسی و حقوق زنان، در عمل اهداف اقتصادی و سیاسی و نظامی خود را در اولویت قرار میدهند. مبارزه برای رفاه اقتصادی آزادی و برابری نمیتواند متکی به حمایتهای صُوری «جامعهی جهانی» و یا مداخله و تجاوز کشورهای امپریالیستی به نتیجه برسد. جنبشهای سیاسی و اجتماعی باید با اتکا به ظرفیتهای داخلی، اتحاد میان اقشار مختلف جامعه، و بازتعریف استراتژیهای مقاومتِ مستقل، مسیر جدیدی را برای مقابله با استبدادِ طالبان و همدستان منطقهای و بینالمللی آنان ترسیم کند. تنها با خروج از توهمِ حمایت ابرقدرتها، میتوان به مبارزهای پایدار و ریشهدار دست یافت.
مبارزه طبقاتی بدیل قوم گرایی و اسلام سیاسی
در افغانستان، مبارزه علیه گرایشات قومگرا و اسلام سیاسی یک ضرورت تاریخی و اجتماعی است تا بتوان بهسوی ایجاد جامعهای عادلانه، مرفه و آزاد قدم گذاشت. گرایشات قومگرا با تقسیم مردم بر اساس هویتهای قومی و تباری و جغرافیایی، جنبش ستمدیدگان را تضعیف کرده و تضاد طبقاتی را نادیده میگیرد؛ اما اسلامیستها با استفاده از دین، مناسبات ناعادلانهی قدرت را توجیه میکنند و تقدس میبخشند. هر دوی این گرایشها، با تمرکز بر تفاوتهای قومی و باورهای مذهبی، توجه مردم را از مبارزهٔ واقعی علیه نابرابریهای اقتصادی و ستم طبقاتی، منحرف میسازند. در مقابل، تاکید بر مبارزهٔ طبقاتی میتواند مردم را حول محور منافع مشترک اقتصادی متحد کند و نظام بهره کشی حاکم را به چالش بکشد.
حداقل تاریخ پنج دههی افغانستان نشان داده، که قومگرایی و اسلام سیاسی نه تنها مشکلات مردم را حل نساخته؛ بلکه خود به ابزاری برای تثبیت سلطهی گروههای خاص تبدیل شده اند. مبارزهٔ طبقاتی، با هدف قرار دادن ریشههای اقتصادی و اجتماعی فقر و ستم، می تواند آلترناتیوی انقلابی ارائه دهد که در آن کارگران، زحمتکشان و محرومانِ همهی اقوام و مذاهب، علیه سیستم نابرابر و استثمارگر مبتنی بر مالکیت خصوصی متحد شوند. این رویکرد، با عبور از گرایشات سکتاریستی، قومی، مذهبی و جنسیتی به مبارزه واقعی برای عدالت اجتماعی تبدیل میشود که هدف نهایی آن الغای تمام اشکال ستم و بهره کشی انسان از انسان است.