تضاد طالبان با پاکستان

چهار سال پیش زمانی‌که طالبان مجدداً به قدرت رسیدند، همه گمان می‌کردند که پاکستان سرانجام به استراتژی عُمق استراتژیک خود دست یافته است. گذر زمان نشان داد که پاکستان نه تنها به این هدف دست نیافت؛ بلکه بر عکس با پیروزی طالبان خطر و تهدید بزرگی به جان خریده است. این بار این پاکستان نبود که حامی و بانی نیروهای جهادی و نیابتی در افغانستان بود، برعکس بازی کاملاً عوض شده بود، افغانستان طالبانی از هم قماشان طالبی خود در خاک پاکستان، حمایت می کردند. دیپلماسی و مطالبات مکررِ حکومت پاکستان از امارت طالبانی در مورد عدم حمایت از تحریک طالبان پاکستان، دایماً انکار شده و آن را مشکل داخلی آن کشور دانسته‌اند. پاکستانی‌ها گویا این بار انعکاس صدای خود را می‌شنیدند که سال‌ها در برابر حکومت افغانستان با پررویی تمام آن گفته‌ها را تکرار می‌نمودند.

گفتمان سوسیالیستیمطالب رسیده

نویسنده: بصیر زیار

12/14/2025

چهار سال پیش زمانی‌که طالبان مجدداً به قدرت رسیدند، همه گمان می‌کردند که پاکستان سرانجام به استراتژی عُمق استراتژیک خود دست یافته است. گذر زمان نشان داد که پاکستان نه تنها به این هدف دست نیافت؛ بلکه بر عکس با پیروزی طالبان خطر و تهدید بزرگی به جان خریده است. این بار این پاکستان نبود که حامی و بانی نیروهای جهادی و نیابتی در افغانستان بود، برعکس بازی کاملاً عوض شده بود، افغانستان طالبانی از هم قماشان طالبی خود در خاک پاکستان، حمایت می کردند. دیپلماسی و مطالبات مکررِ حکومت پاکستان از امارت طالبانی در مورد عدم حمایت از تحریک طالبان پاکستان، دایماً انکار شده و آن را مشکل داخلی آن کشور دانسته‌اند. پاکستانی‌ها گویا این بار انعکاس صدای خود را می‌شنیدند که سال‌ها در برابر حکومت افغانستان با پررویی تمام آن گفته‌ها را تکرار می‌نمودند. تاریخ این بار بگو نه‌ی معکوس تکرار می‌شد و اما صبر و حوصله‌ی زمامداران پاکستانی برخلاف افغانستان نا محدود نبوده و بالاخره پاکستان از قدرت سخت و بازوی نظامی کار گرفت تا به این بحران حداقل در کوتاه مدت نقطه‌ای پایانی بگذارد. درگیری‌های نظامی اخیرِ حکومت پاکستان با طالبان آغاز یک مرحله‌ی جدید در روابط این دو رژیم است و سیاست کجدار و مریز پاکستان بیش از پیش به مرحله‌ی نهایی خود رسید. در این‌جا دلایل و پیامدهای آن را به‌طور مختصر به بررسی می‌گیریم.

فاشیسم مذهبی: طالبان یک جنبش دینی - قومی با مشخصات فاشیستی است که به حمایت رژیم‌های ارتجاعی منطقه به‌ویژه پاکستان توانستند بار دیگر به اریکه قدرت بازگردند. طالبان به غلط مزدوران گوش به فرمان دستگاه استخباراتی ارتش پاکستان شناخته می‌شدند. رویارویی اخیر این گروه با حکومت پاکستان برای عده‌ای شاید هنوز چون « غرش رعد در آسمان بی ابر»، آن‌ها را متحیر نموده باشد، چنانچه هنوز این تضاد و درگیری را یک «جنگ زرگری» بپندارند. این گونه نگرش ایستا و غیر دیالکتیکی در محافل سیاسی و روشنفکری سابقه‌ی طولانی دارد. زمانی‌که پروسه‌های اجتماعی و سیاسی به‌طور لحظه‌ای، ثابت و کلیشه‌ای دیده شود، عجیب نیست که به یک چنین استنباط‌های غیر واقعی منجرگردد. طالبان سالیان متمادی متحد رژیم و ارتش پاکستان بودند و بدون تردید حمایت آن کشور از طالبان عامل مهم در بازگشت مجدد این گروه به‌قدرت بود. با بازگشت طالبان به‌قدرت و تغییرات ژئوپلتیکی جهانی، منافع و نقش‌های دولت پاکستان و طالبان نیز دچار تحول و دگرگونی گردید.

طالبانیسم به‌مثابه‌ی محافظه‌کارترین رویکرد دینی از بدو پیدایش شباهت ایدئولوژیکی با نظام سیاسی پاکستان نداشت. نظام سیاسی و حقوقی پاکستان علی‌رغم اسلامیزه شدن‌اش در دهه‌های اخیر، هنوز یک رژیم نیمه سکولار و نیمه مذهبی به‌شمار می‌رود. اما طالبان با گرایش مذهبی مکتب دیوبندی در کتگوری با گروه‌های مانند داعش و القاعده قرار می‌گیرند. گرایشی که جز قرائت خودشان از اسلام، رویکردهای دیگر را مردود می‌دانند. علیرغم این تفاوت، منافع مشترک سیاسی این دو را متحد باهم ساخته بود. تاکتیک بهره‌برداری ابزاری از اسلامیست‌ها در منازعات منطقوی و جهانی که از دهه‌ی هفتاد میلادی توسط غرب و متحدین به‌ویژه پاکستان طراحی شده بود، تا پیروزی مجدد طالبان کماکان برای ارتش پاکستان معتبر به‌نظر می‌رسید. اتحاد و همسویی پاکستان با اسلام‌گرایان هند و افغانستان از تاسیس این کشور با هویت اسلامی یک ضرورت عملی و یک اصل اعتقادی بوده است. ضرورت عملی بازتاب منافع ملی این کشور بود که موجودیت‌اش در مخاصمت با ملی‌گرایان هندی و افغانی در خطر می‌دید. برخلاف ناسیونالیست‌ها، رهبران دینی از جمله رهبران مذهبی افغانستان از پاکستان و از آزادی کشمیر تحت سلطه‌ای هند قاطعانه دفاع می‌کردند. از همان آغاز، حاکمان پاکستان نیروهای مذهبی و سنتی را متحد بالقوۀ سیاسی خود می‌دانستند که با به‌وجود آمدن گروه‌های اسلامیست اخوانی در افغانستان در اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی به آن جنبه‌ی عملی دادند.

منافع سیاسی و ملی پاکستان در حمایت از اسلامیست‌ها با کودتای ۷ ثور و سپس تهاجم نظامی اتحاد شوروی به کشور، وارد فاز تازه‌ای شد. برای نخستین بار پاکستان فرصت یافت که بین منافع ملی خود در دفاع از اسلامیست‌ها و منافع غرب و متحدین، هم جهتی پدید آورد. منافع ملی پاکستان با سیاست ژئوپلیتیک غرب دوران جنگ سرد انطباق و همسویی لازم کسب کرد. پاکستان به سنگر مقدم مبارزه با تهاجم شوروی، «امپراتوری شر»، تبدیل و احزاب جهادی و اسلامی و رهبران آن‌ها نزد غرب و متحدان همچون قهرمانان آزادی معرفی شدند. پاکستان از جنگ و مهاجرت افغان‌ها به‌قدر کافی مستفید شدند که با سقوط اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد و پیروزی مجاهدین و تغییر وضعیت و مناسبات قدرت جهانی جدید، نقش این کشور و اسلامیست‌ها نیز تغییر کرد. تغییری که برای حاکمان پاکستان غیر منتظره و ناخواستنی بود. ناتوانی تنظیم‌های جهادی در ادارۀ کشور، بروز جنگ‌های داخلی و نارضایتی مردم از هرج و مرج سیاسی، زمینه‌ی ظهور نیروی سیاسی و نظامی جدیدی را مساعد نمود. طالبان به‌مثابه‌ی یک جنبش دینی و قومی با مشخصات فاشیستی با حمایت رژیم سیاسی جدید در پاکستان پا به عرصه‌ی وجود نهاد.

ادعای پیدایش طالبان به یک طرح و پروژۀ پاکستانی، یک تقلیل‌گرایی آشکارا غیر واقعی است، ادعای که بار ها تکرار شده است. طالبان یک جنبش دینی مذهبی با رویکرد فاشیستی است. پیدایش یک چنین جنبش به فضای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فکری خاص نیازمند است. از لحاظ سیاسی زمانی‌که احزاب اعتبار سیاسی خود را در میان توده‌ها در بزنگاه تحولات از دست می‌دهند. توده‌ها به‌جای احزاب و تشکل‌های سیاسی حول یک پیشوا و زعیم قاطع و مصمم گرد می‌آیند. شرایط اقتصادی برای چنین حرکت‌ها معمولاً یک وضعیت بحرانی است که با بیکاری و ناامیدی عموی اجتماعی نمودار می‌گردد. اوضاع فرهنگی و فکری آن عاملی است که به این جنبش‌ها رنگ و هویت ایدئولوژیک می‌بخشد. طالبان به‌مثابه‌ی یک جنبش سیاسی مذهبی در انارشیسم و بی‌اعتباری سیاسی و اجتماعی احزاب و گرایشات چپ و راست پا به صحنه نهاد و سریعاً در میان بخش مساعد از جامعه گسترش یافت. اگر بحران‌های سیاسی، اقتصادی و غلبه افکار دینی و قومی در سطح ماکرو ضرورت پیدایش چنین گرایش فاشیستی -مذهبی را توضیح می‌دهد، تحلیل گفتمان ذهنیت اجتماعی شکل‌گیری ذهنی طالبانیسم را در سطح فردی یا میکرو روشن می‌سازد. در این تحلیل اولاً باید به‌طور کُلی رابطه میان واقعیت و زبان را مورد توجه قرار داد. دوم این‌که باید دید واقعیت چگونه در ذهنیت فردی معنی و تفسیر می‌یابد. سوم این‌که باید دید این تعبیر و تفسیر واقعیت در ذهنِ فرد تحت چه مدل‌های ذهنی صورت می‌پذیرد که ساختار اجتماعی آن فردی نبوده؛ بلکه اجتماعی است. چهارم این‌که این ساختار اجتماعی فهم واقعیت، در فرایند تاریخی با قدرت و منابع آن در یک پیوند نزدیک قرار دارد (برای مطالعه‌ی بیشتر به مقاله «رویکرد مارکسی به مسئله ملی و ناسیونالیسم انضمامی» مراجعه کنید).

با سقوط طالبان در ۲۰۰۱ با حمله‌ی آمریکا و متحدین و از جمله پاکستان ( پاکستان با فشار و تهدید آمریکا به جبهه «ضد تروریسم» پیوست). مرحله‌ی جدید از روابط پاکستان با طالبان شکل گرفت. در این دوره بخشی از بدنه‌ی طالبان که از طالبان پاکستانی مناطق قبایلی تشکیل یافته بود، تشکیلات خود را به‌نام تحریک طالبان پاکستان به‌وجود آورده و به مبارزه‌ای مسلحانه علیه دولت پاکستان نیز رو آوردند. دولت پاکستان در این دوره به سیاست طالبان خوب و بد رو آورد و طالبان پاکستان را مورد حمله قرار می‌داد و با نیروهای آمریکایی در کشتن کادر و رهبران آن‌ها از طریق اطلاع رسانی و حملات پهپادی کمک می‌نمود. از سویی دیگر پاکستان برای طالبان افغانستانی با ارائه اسلحه، مراکز آموزشی و پناهگاه نقش یک پشت جبهه‌ی فعال را ایفا می‌نمود. حاکمان پاکستان با وجود این‌که خطر طالبانیسم را برای امنیت ملی خود پی برده بودند؛ اما طالبان «خوب» را کماکان متحد طبیعی و استراتژیک خود در مورد افغانستان می‌پنداشتند. پاکستان در این دوره برخلاف دوران جهاد نه در همسویی با غرب؛ بلکه در تقابل با آن‌ها قرار داشت. طالبان درین دوره با گسترش رابطه‌ای خود با ایران، روسیه و چین با استفاده از رقابت جدید ژئوپلیتیکی، موقعیت مستقل‌تری از رژیم پاکستان کسب نمودند. حکومت عمران خان که در همسویی بیشتر با چین و روسیه قرار داشت، روش منفعلانه‌ای را برگزیده بود . با روی‌کار آمدن مجدد طالبان در افغانستان در ۲۰۲۱ و تشدید فعالیت‌های طالبان پاکستانی و بی‌نتیجه ماندن تلاش‌های دیپلماتیک رژیم پاکستان، کاسه‌ی صبر ارتش این کشور را لبریز نمود و در نتیجه رژیم عمران خان توسط اتحاد احزاب اپوزیسیون غرب‌گرا در همسویی با آمریکا جایگزین شد.

رژیم غرب‌گرای شهباز شریف در پاکستان بار دیگر در موقعیت قرار گرفته که می‌تواند منافع خود را در تقابل با رژیم حاکم در افغانستان با منافع غرب جمعی در یک همسویی مجدد بازتعریف کند. حکومت ترامپ که از درد پیامد مفتضحانه‌ی توافق دوحه و خروج آشفته و خفت‌بار نظامی از افغانستان رنج می‌برد، می‌تواند یک برگِ برندۀ درین راستا باشد. اما به‌خاطر باید داشت که واقعیت موجود جهانی و موقعیت پاکستان در آن در مقایسه با دهه‌ی هشتاد میلادی با پیچیدگی‌ها و دشواری‌های زیادی همراه است. طالبان سعی می‌کنند از واقعیت جدید ژئوپلیتیکی قدرت‌های جهانی و منطقوی برای مقابله با پاکستان و غرب استفاده کند. نزدیکی طالبان به هند و ایران و مخالفت چین و روسیه به حضور و مداخله‌ی غرب در منطقه، مخالفت پاکستان با طالبان را وارد یک‌بازی پیچیده و غیر همکارانه‌ای نموده است که می‌تواند به یک بازی با حاصل جمعِ صفر تبدیل گردد.

بازی سیاسی: پاکستان و طالبان با برخوردهای نظامی اخیر در یک بازی سیاسی غیر همکارانه وارد شده‌اند که هر دو طرف استراتژی‌ها و امکانات معین برای این بازی در اختیار دارند. پاکستان از برتری نظامی به‌ویژه برتری هوایی برخوردار است و می‌تواند به مراکز نظامی و سیاسی طالبان ضربات جدی وارد کند. اما طالبان در مقابل در جنگ‌های غیر منظم تجربه و آمادگی دارند و پاکستان با آگاهی از آن سعی می‌کند در دام جنگ‌های پارتیزانی و غیرمنظم قرار نگیرد. این احتمال با توجه به تضادهای درونی طالبان امکان دارد که پاکستان با حمایت از جناح به اصطلاح عمل‌گرا به جنگ تندرو ها اقدام کند. اما قبل از همه با فشارهای همه جانبه‌ی سیاسی، اقتصادی و احتمالاً نظامی می‌خواهد رژیم طالبان را به یک بحران غیر مهار مواجه سازد. این جنگ هم اکنون در عرصه‌ی اقتصادی و سیاسی آغاز شده است. بستن راه‌های تجارتی و دیدارهای اخیر مقامات پاکستانی با گروه شانگ‌های در ماسکو و دیدارهای وزیر خارجه‌ی پاکستان با دبیرکُل ناتو و اتحادیه‌ی اروپا غرض وارد آوردن فشار بیش‌تر بر رژیم طالبان، نمونه‌های آن‌است.

بازی سیاسی جاری میان طالبان و حاکمان پاکستان یک بازی غیرهمکارانه است که نتیجه‌ی بازی با «تعادل نش» تعیین می‌گردد. این بازی سیاسی هنوز از جنس بازی سیاسی با حاصل جمع صفر، یعنی بازی برد و باخت نیست اما پیامد آن در دراز مدت و با رشد بازی می‌تواند به چنین نتیجه‌ی پایان یابد. برای یک بازی سیاسی سه مولفه‌ی اصلی ضروری است: اولاً موجودیت عاملان یک بازی است و دوم این‌که هر بازی کننده به استراتژی‌های دسترسی دارد که از انتخاب و ترکیب آن‌ها بازدۀ بازی به‌دست می‌آید. بازی کنندگان در بازیی مورد تحلیل ما دولت پاکستان و امارت اسلامی طالبان اند که هر کدام به‌طور اصلی دو استراتژی بیشتر ندارند: مصالحه یا نزاع. انتخاب هر استراتژی می‌تواند برگیرندۀ سود و ضرر هر دو باشد. مثلاً طالبان با قبول مصالحه که تا به‌حال آن را نپذیرفته‌اند، هم ذینفند که رژیم خود را از یک بحران فروپاشی نجات می‌دهند و هم متضرر می‌شوند چون‌که بخشی از نیرو و هواداران خود را از دست می‌دهند و در بدترین حالت می‌تواند انسجام فکری و تشکیلاتی آن‌ها را به خطر اندازد. تن دادن آن‌ها به خصومت با پاکستان در ضمن عواقب بحران آفرین آن می‌تواند سودی نیز به همراه داشته باشد. همبستگی میان طالبان و همفکران آن‌ها را تقویت بخشد و یا حمایت مالی، سیاسی و نظامی هند، رقیب و دشمن رژیم پاکستان در منطقه، به‌دست آورند. اما برای دولت پاکستان قبول مصالحه از جانب طالبان که خواست‌های آن کشور را برآورده سازد، بیشترین بازده ممکن را خواهد داشت، در حالی‌که استراتژی مقابله می‌تواند هزینه‌ها را به‌طور سرسام آوری افزایش دهد. بدترین بازده برای پاکستان زمان است که این کشور بدون دستیابی به اهداف خود تن به مصالحه دهد، یا به عبارت دیگر، طالبان منازعه و پاکستان استراتژی مصالحه را برگزیند.

برای طالبان: b > b-f > b-c > b-d > b-c-f

برای پاکستان: b > b-f > b-f-r > -d

اگر طالبان مصالحه را بپذیرد، پاکستان نیز استراتژی مصالحه را برخواهد گزید چونکه بازده مصالحه از بازده درگیری برای آن کشور بیش‌تر است (b > b-f). اگر طالبان درگیری را انتخاب کنند، پاکستان نیز درگیری را ترجیح خواهد داد زیرا از آن سود بیش‌تری خواهند برد (b-f-r > -d). حالا اگر بازی به‌گونه‌ی دیگر دیده شود که انتخاب اول به‌دست دولت طالبان باشد، در آن صورت طالبان نفع بیش‌تر خود را در درگیری خواهد دید (b-f > b-c). البته در این مورد باید اضافه کرد که برای رهبری ایدئولوژیک طالبان که جهاد و همبستگی با طالبان پاکستانی از اهمیت بالای برخوردار است، مصالحه که پاکستان می‌خواهد یک باخت بزرگ به شمار می‌آید. اگر به‌جای رهبری کنونی جریان عملگرایی در قدرت می‌بود که حفظ حاکمیت شان اولویت می‌داشت، درین مورد بازده مصالحه بیش‌تر می‌بود. اگر پاکستان برعکس رویکرد درگیری را انتخاب کند در آن صورت پاسخ طالبان بدون تردید درگیری خواهد بود چون‌که (b-d > b-f) است. در نتیجه استراتژی (درگیری ، درگیری) نقطه تعادل این بازی است که آن را تعادل‌ِنش می‌نامند (Nash - equilibrium). یک «تعادل‌نش» یک استراتژی در یک بازی است به‌گونه‌ای که اگر طرفینِ بازی آن را برگزیند، هیچ طرفِ بازی از تغییر دادن آن استراتژی، به‌طور یک جانبه نفع نخواهد برد (Heiko Hotz, 2017).

یک استراتژی S s یک «تعادل‌نش» است تنها زمانی‌که( ) برای هر بازی کننده i باشد. در آن صورت

( , ) ( , ) برای هر و برای هر بازی کننده . در این‌جا مخفف بهترین پاسخ می‌باشد.

ما در بازی سیاسی، بازی‌های متفاوتی داریم که بر اساس درجه‌ی اطلاعات، دینامیک و مراحل بازی از هم متفاوت است. درین شکل سادۀ بازی هر دو طرف مقابل از انتخاب استراتژی طرف مقابل اطلاعات کافی دارند و انتخاب استراتژی به‌طور متوالی یا پی‌هم رخ می‌دهد و در ضمن، این یک بازی یک مرحله‌ای است؛ اما اگر بازی تکرار شود بازی سیاسی بیش از پیش پیچیده‌تر خواهد شد.

بازی‌های سیاسی که بر منطق فرمال و ریاضی بنا یافته است، یک راهِ حل مطلوب با بهترین بازده را تعیین می‌کند و بنابراین یکی از پیشرط‌های اصلی آن، برخورد منطقی بازی کنندگان می‌باشد. یکی از مزایای کاربرد تیوری بازی در مسایل سیاسی تحلیل منسجم و نتایج قاطع آن است. درین‌جا یک نکته‌ای جالب این‌است که بدانیم که استراتژی‌های که هر بازی کننده بر می‌گزیند، واقعاً منطقی است؟ باید اضافه کنم که ارزش گذاری بازده‌های هر استراتژی از منظر و ارزش گذاری هر بازی کننده تعیین می‌شود نه سود و زیان واقعی و اجتماعی آن. یا به‌عبارت دیگر ارزش‌گذاری بیش‌تر ذهنی است تا عینی. به‌طور مثال، برای رهبری طالبان منفعت و اهمیت دفاع از همفکران جهادی‌اش در پاکستان بالاتر از منافع اقتصادی و درد و رنج هزاران انسان است که با بستن شدن راه‌های ترانزیتی متضرر می‌شوند و یا این درگیری‌ها حتی بقای رژیم شان را به خطر اندازد. با در نظر داشت بازده‌ها از منظر بازی کنندگان ما به نوعی تلفیق از منطق و منطق تاریخی می‌رسیم. زمانی‌که از منطق درین‌جا صحبت می‌کنیم منظور ما تنها منطقِ منطق فرمال نیست؛ بلکه منطق دیالکتیکی را شامل می‌شود. مطالعه بازی در کلیت و به شکل دینامیک با در نظر داشت تضادها، به تحلیل ما سمت‌وسویی دیالکتیکی می‌بخشد. منطق فرمال در واقعیت امر بیان استاتیک و لحظه‌ای از منطق دیالکتیکی است و منطق تاریخی تحلیل در این‌است که ما تیوری بازی سیاسی را به شکل مشخص آن به‌کار برده و بازده بازی‌های آن را از دیدگاه بازیگران خاص تعیین می‌کنیم.

از دید بازیگران ما در این بازی، استراتژی (درگیری، درگیری) استراتژی مطلوب و «تعادل نش» تشخیص گردید؛ اما این استراتژی با تغییر شرایط می‌تواند تغییر نماید. هم چنین موضوع دیگر، چگونگی رشد این استراتژی و پیامدهای آن است. در یک نگاه، پاکستان در استراتژی درگیری به مفهوم وسیع آن اعم از سیاسی، اقتصادی و نظامی در جایگاه برتری قرار دارد. دولت پاکستان یک دولت قانونی و با روابط گسترده در سطح جهانی است در حالی‌که طالبان به‌مثابه‌ی یک گروه فاناتیک مذهبی فاقد رسمیت جهانی است. پاکستان با در دست داشتن راه‌های ترانزیتی و بندر آبی می‌تواند فشار شدیدی بر رژیم طالبانی وارد نماید. گرچه بستن راه‌ها بر اقتصاد پاکستان نیز تاثیر منفی دارد؛ اما میزان آن در مقایسه با فشاری که بر افغانستان وارد می‌شود، قابل مقایسه نیست. از لحاظ نظامی نیز روشن است که پاکستان یک قدرت هسته‌ای با ارتش مجهز حرفه‌ای و زرادخانه‌ی عظیم نظامی است. پاکستان در سازمان‌دهی نیروهای نیابتی شناخت، مهارت و توانایی بالایی دارد. با این برتری‌ها پاکستان در موقعیتی قرار دارد که می‌تواند به تغییر رژیم در افغانستان بیاندیشد. آیا پاکستان در پی‌تغییر رژیم در کشور است؟

تغییر رژیم: پاکستان این را می‌داند که نفس موجودیت نظام طالبانی با امنیت آن کشور در تضاد است و استقرار نظام طالبانی در افغانستان، علاوه بر حمایت مادی، امید به پیروزی را برای اسلامیست‌های منطقه به‌خصوص طالبانِ پاکستانی تقویت بخشیده است. پاکستان در استراتژی نفوذ در افغانستان با حمایت اسلامیست‌ها اینک به پایان خط رسیده است. این کشور در طی پنج دهه با سرمایه‌گذاری روی نیروهای محافظه کار و مذهبی و مشخصن بنیادگرایان پشتون تبار (اسلامیسم با قومیت گرایی همراست) می‌خواست با ملی‌گرایی در هند و افغانستان کار را یکسره کند، استراتژیی که اکنون با نزدیکی امارت طالبانی به هند و مطرح شدن دوبارۀ خط دیورند بی‌مصرفی خود را در عمل ثابت نموده است. اخیراً زمزمه‌هایی شنیده می‌شود که پاکستان می‌خواهد به حمایت و همکاری احزاب و گروه‌های قومی غیر پشتون رو آورد، سیاست خطرناکی که می‌تواند فراتر از تغییر رژیم با پیامد‌های سخت و خونین همراه باشد.

تغییر رژیم که پاکستان می‌خواهد امر ساده‌ای نیست و اما پاکستان می‌تواند نقش مهمی درین عرصه بازی کند. تغییر رژیم سیاسی به‌عوامل و مولفه‌های زیادی بستگی دارد که به‌طور کُلی می‌توان به عوامل درونی و بیرونی تقسیم کرد. عوامل درونی به نوبه‌ی خود به شرایط عینی و ذهنی تقسیم می‌شود که به‌طور مشخص نارضایتی شدید مردم، ناتوانی حاکمیت و اپوزیسیون سیاسی قوی، سازمان یافته و فعال از فاکتورهای مهم آنست. درین شکی نیست که طالبان در جامعه‌ی افغانستان مطرود اند و هر روز که از عمر این رژیم منحط می‌گذرد، جامعه بیش از پیش به پرتگاه نابودی و فروپاشی نزدیک‌تر می‌شود. رژیم طالبی در گذشته‌ی تاریخ زندگی می‌کند و از پاسخگویی با نیازهای جامعه‌ی امروزی عاجز است. در ایدئولوژی و باورهای طالبان مفاهیم چون انسان، حقوق انسانی و برابری و غیره غایب است. طالبان به مفهوم انسان، بیگانه است همچنان که این مفهوم در نظام‌های جهان باستان و قرون میانه وجود نداشت. طالبان از انسان فقط انسان مومن، کافر، زن، مرد و هویت‌های قومی و قبیلوی را می‌فهمند. این رژیم با این مشخصات دیر یا زود به مرز فروپاشی می‌رسد و حوادث اخیر به این پروسه سرعت بخشیده است. پاکستان خوش شانس است که با یک رژیم منفور و مطرود در سطح ملی و بین‌المللی روبرو است و این ضربه پذیری طالبان را در برابر پاکستان بالا می‌برد.

اپوزیسیون سیاسی فعال و با نفوذ، مهمترین فاکتور در تحولات سیاسی و تغییر رژیم در کشور است، فاکتوری که در صحنه‌ای موجود سیاسی افغانستان حضور ندارد. اما فقدان این فاکتور با باورمند شدن مردم به تغییر قوری، سریعاً برطرف خواهد شد. بقایای گروه‌های شکست خوردۀ دوران جمهوریت فاقد آن ظرفیت است که کشور را به فاز پسا طالبی رهنمون گردند. اما این گروه‌ها و رهبران آن‌ها می‌توانند در ایجاد یک ائتلافی با جناح‌های از طالبان کاربرد داشته باشند. از قرائن چنین بر می‌آید که هدف پاکستان از تغییر رژیم نیز از این حد پا فراتر نمی‌گذارد. پاکستان فقط در پی‌حذف جناح تندرو طالبان است نه کلیت طالبان. «نظام همه شمول» اسم رمز حذف جناح تندرو طالبان و جایگزینی آن با گروه‌های اپوزیسیون است که پاکستان و بسیاری از کشورهای منطقه خواستار آنند. اسلام آباد از هم اکنون فعالانه درین راستا فعال شده است و این کشور زمانی می‌تواند به چنین اجماع جهانی و منطقوی دست‌یابد که از منافع خاصِ قدرت‌های بزرگ در این مسأله نمایندگی ننماید. پاکستانی‌ها به اهمیت این مسأله آگاه‌اند. در مقابل طالبان سعی دارند که از چنین اجماع سیاسی جلوگیری نموده و پای قدرت‌های منطقوی و جهانی مانند چین، هند و روسیه را در این دعوا شریک سازند؛ چون‌که تبدیل شدن افغانستان به صحنه‌ی جنگ نیابتی قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای و جهانی، شانس بقای طالبان را برای چند صباحی دیگر افزایش خواهد داد.

نتیجه گیری: شمارش معکوس بقای حاکمیت امارت ارتجاعی و فاشیستی طالبان آغاز شده است. طالبانیسم با نیاز جامعه‌ی امروزی کاملا بیگانه است و موجودیت آن در یک جامعه، غیر از بروز فاجعه و بحران نتیجه‌ای دیگری در پی‌ ندارد. در بیانیه اتحاد مبارزان به این نکته تاکید شده بود که امارت طالبانی یا باید تغییر کند و از طالبانیسم عبور نماید و یا سرنگون شود. فرایند تغییر و استحاله‌ی طالبان بنابر ساختار غیرمنعطف آن تاکنون رخ نداده است و احتمالاً هم رخ ندهد؛ اما زمان و لحظات سقوط آن با مشکلات داخلی و خارجی که خود می‌آفریند، در افق ظاهر شده است. تضاد امارت طالبانی با حامی دیرینه‌ای آن رژیم مرتجع پاکستان، تضاد درون کمپ ارتجاع و دشمنان توده‌های محروم و زحمتکشِ هر دو کشور است. آنانی که با هر دلیل در خدمت یکی از این دو قرار می‌گیرند، افراد و گروه‌های ارتجاعی اند. نیروهای انقلابی و کمونیست باید در ضمن استقبال از تضاد و درگیری‌های دشمنان توده‌ها و طبقات محروم، خود را برای درگیری قطعی با رژیم‌های به‌جا مانده از آن‌ها آماده کنند.